گنجور

 
طبیب اصفهانی

تا به دلجویی من لعل تو خندان نشود

خاطرم جمع از آن زلف پریشان نشود

افتد از آب چو گوهر ز صفا می افتد

جای رحمست بر آن دیده که گریان نشود

آنکه از محنت هجر تو مرا گریان کرد

دارم امید که از وصل تو خندان نشود

خاکبازی برهت نیست مسلم بکسی

که بخاک از ستم عشق تو یکسان نشود

نیست بخشش هنر مرد سخاپیشه طبیب

کرم آنست که شرمنده احسان نشود