گنجور

 
طبیب اصفهانی

چو خنجر ستم آن ترک لشگری برداشت

دلم ستم‌کشی و او ستمگری برداشت

منم که روز ازل از من آسمان و زمین

محبت پدری مهر مادری برداشت

خوشم به‌ضعف تن اما فغان که صیادم

ز صید من نظر از عیب لاغری برداشت

ز سنگ حادثه ایمن شود کسی که به‌تن

نهال هستی او ننگ بی‌بری برداشت

به‌حیرتم که ز آوارگی چه دید که خضر

گذاشت پیروی از دست و رهبری برداشت

به‌ملک حسن بت ماست خواجه‌ای که نظر

ز بندگان ز غرور توانگری برداشت

گهر فروش دل من طبیب گاه سخن

چه ناله‌ها که ز انصاف مشتری برداشت