ناوک زنی چو غمزه او در زمانه نیست
چون جان من خدنگ بلا را نشانه نیست
دیوانه گشت خلق و به صحرا افتاد، ازانک
در شهر بی حکایت تو هیچ خانه نیست
جز با خط تو عشق نبازند عاشقان
در خط دیگران رقم عاشقانه نیست
من در دم پسین، تو بهانه گمان بری
معلوم گرددت نفسی کاین بهانه نیست
صعب آتشیست عشق که گشتند صبر و دل
خاکستر و درون و برون شان زبانه نیست
مشنو حدیث بی خبران در بیان عشق
دانی که احسن القصص اندر فسانه نیست
جان خاک آستانه که پیمان عاشقان
یک ذره غبار بر آن آستانه نیست
ای پندگو، چه در پی جانم نشسته ای
انگار کان پرنده درین آشیانه نیست
کوه گران زناله ما گم شود به رقص
خسرو، به تای نغمه زنان این ترانه نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد ناشی از آن است. شاعر به زیبایی معشوق خود اشاره میکند و میگوید که هیچکس مانند او انسان را جلب نمیکند. او عشق را آتشی میداند که صبر و دل را میسوزاند، و تأکید میکند که بیان عشق در عالم واقعی و داستانها نمیتواند به خوبی آن را توصیف کند. شاعر از محدودیتهای عشق و تنهایی در غیاب معشوق میگوید و احساس میکند که در جهان مثلا پر از شایعات و حکایتها، عشق واقعی او تنها در وجود معشوقش وجود دارد. او در نهایت اشاره میکند که هیچ چیز جز محبت و پیوند عاشقانه نمیتواند او را آرام کند.
هوش مصنوعی: تو همچون تیرکمانی هستی که در دنیای امروز کسی مانند تو نیست. جان من نیز نشانهای از بلا و غم را ندارد.
هوش مصنوعی: مردم دیوانه شدند و به بیابان رفتند، زیرا در شهر هیچ خانهای بدون یاد تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عاشقان تنها با نوشتهها و خط تو به عاشقی نمیپردازند، زیرا در نوشتههای دیگران عشق واقعی و احساسات عمیق وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در آخرین لحظهای که به یکدیگر میرسیم، تو دلیلی برای گمان کردن داری که شاید من چیزی را پنهان کردهام، اما بدان که این دلیل واقعی نیست.
هوش مصنوعی: عشق همچون آتشی سخت است که باعث میشود صبر و دل انسان تبدیل به خاکستر شوند و درون و بیرون او دیگر نشانی از شعله و حرارت نداشته باشد.
هوش مصنوعی: به حرفهای افرادی که از عشق آگاهی ندارند، گوش نده. زیرا داستانهای زیبا و واقعی در آنچه گفت و گو میشود، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: روح و جان خاک آستانه، نشانی از عشق و وفاداری است و هیچ نشانهای از غفلت یا ناپایداری بر آن دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: ای پند دهنده، چرا مانند پرندهای که در آشیانهاش نیست، در پی جان من نشستهای؟
هوش مصنوعی: کوه سنگین ما در گم شدن است، چون خسرو به رقص در آمده و نغمههای دلنشین میخواند. این ترانه، جایی برای خود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شاه، جز دل تو خرد را خزانه نیست
جز درگه تو تیر امل را نشانه نیست
هست این ستانه مأمن احرار و کی بود
ایمن کسی که در کنف این ستانه نیست
از تو مرا جفای زمانه جدا فگند
[...]
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق یا ملامت یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
گر عاشقی سپر را بر روی آب دار
[...]
ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست
خوشتر ز صورت تو درین کارخانه نیست
از زخم تیرتست مرا استخوان سفید
مت کشته توایم و ازین به نشانه نیست
شیرین حکایتی است که هر چند کوهکن
[...]
یک آفریده از ته دل شادمانه نیست
فرقی میان پیر و جوان زمانه نیست
خاری که در دلم نخلد چون زبان مار
در آشیانه من بی آب و دانه نیست
خمیازه نشاط بود خنده اش چو صبح
[...]
آزادگی، غبار در و بام خانه نیست
پرواز طایریست که در آشیانه نیست
هرجا سراغ کعبهٔ مقصود دادهاند
سرها فتاده بر سر هم آستانه نیست
شمع و چراغ مجلس تصویر، حیرت است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.