ای لعبتی که مثل تو کس در زمانه نیست
خوشتر ز صورت تو درین کارخانه نیست
از زخم تیرتست مرا استخوان سفید
مت کشته توایم و ازین به نشانه نیست
شیرین حکایتی است که هر چند کوهکن
جان میکند حکایت او جز فسانه نیست
هرچند پا برهنه روم در رکاب تو
هیچم نوازشی بسر تازیانه نیست
در سجده ام تواضع و مستی بهانه ایست
زین بهترم بسجده ساقی بهانه نیست
سیرم ز خلد و گندم آدم فریب او
مرغ دل مرا هوس آب و دانه نیست
اهلی مسیح اگر بفلک رفت گو برو
مارا هوای رفتن ازین آستانه نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تمجید از زیبایی و محبوبیت یک معشوقه میپردازد که هیچکس در زمانه به پای او نمیرسد. شاعر با اشاره به زخمهای عشق و اینکه از معشوق کشته شده، عشق را به یک داستان شیرین تشبیه میکند. او از دستکشیدن از سختیها و قربانی شدن برای معشوق سخن میگوید و بیان میکند که اگرچه محنتهای بسیاری را تحمل میکند، هیچ چیز نمیتواند جای عشق او را بگیرد. شاعر همچنین بر این نکته تأکید میکند که از بهشت و زندگی دنیوی سیر شده و آرزویی جز عشق معشوق ندارد. در نهایت، به این نتیجه میرسد که در این مسیر، نیازی به فرار از وضعیتی که در آن است ندارد.
هوش مصنوعی: ای محبوبی که هیچ کس در دنیا به زیبایی تو نمیرسد، زیباتر از چهره تو در این زندگی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تیر زخم تو مرا کشته و استخوانهایم را به رنگ سفید درآورده است. من از این به بعد نشانهای از خود ندارم.
هوش مصنوعی: شیرین داستانی است که هرچقدر نیز که کوهکن تلاش کند، باز هم داستان او فقط یک افسانه به شمار میآید.
هوش مصنوعی: هرچند که با پای برهنه به دنبال تو میروم، اما هیچگونه نوازشی از سویدای محبت نمییابم.
هوش مصنوعی: در حال سجده کردن، فروتنی و مستی بهانهای برای من است، اما از این بهتر این است که به خاطر ساقی، به سجده بیفتم، زیرا چیزی بهتر از آن وجود ندارد که به خاطرش به سجده بروم.
هوش مصنوعی: من از بذر و بهشت خستهام و فریب آدمیت چندان برایم جالب نیست؛ دل من به دنبال لذتی از آب و دانه نیست.
هوش مصنوعی: اگر مسیحی به آسمان برود، بگو که ما تمایلی به ترک این درگاه نداریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شاه ، جز دل تو خرد را خزانه نیست
جز درگه تو تیر امل را نشانه نیست
هست این ستانه مأمن احرار و کی بود
ایمن کسی که در کنف این ستانه نیست ؟
از تو مرا جفای زمانه جدا فگند
[...]
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست
یا عشق یا ملامت یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست
گر عاشقی سپر را بر روی آب دار
[...]
ناوک زنی چو غمزه او در زمانه نیست
چون جان من خدنگ بلا را نشانه نیست
دیوانه گشت خلق و به صحرا افتاد، ازانک
در شهر بی حکایت تو هیچ خانه نیست
جز با خط تو عشق نبازند عاشقان
[...]
یک آفریده از ته دل شادمانه نیست
فرقی میان پیر و جوان زمانه نیست
خاری که در دلم نخلد چون زبان مار
در آشیانه من بی آب و دانه نیست
خمیازه نشاط بود خنده اش چو صبح
[...]
آزادگی، غبار در و بام خانه نیست
پرواز طایریست که در آشیانه نیست
هرجا سراغ کعبهٔ مقصود دادهاند
سرها فتاده بر سر هم آستانه نیست
شمع و چراغ مجلس تصویر، حیرت است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.