گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
طبیب اصفهانی

هر دم بگوشه ای ز خیالت وطن گرفت

عشق تو اختیار دل از دست من گرفت

گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم

گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت

در بزم روزگار بسان سبوی می

باید بهر دو دست سر خویشتن گرفت

دوری زمردمان نه همین شرط عزلتست

باید ز خود کناره درین انجمن گرفت

از سوز عشق نیست مرا شکوه ای طبیب

دل همچو شمع، کام خود، از سوختن گرفت