میرسد یار و دریغا سر و سامانم نیست
تحفهای جز گهر اشک به دامانم نیست
عاشقم عاشق و پروا ز رقیبانم نیست
آتشم آتش و پروا ز مغیلانم نیست
در تماشای بهشتم ز خیال رخ دوست
خارخاری به دل از روضه رضوانم نیست
محمل امشب ز سرشکم خطر از گل دارد
کاروان را خبر از گریه پنهانم نیست
چه عجب گر شرری قسمت دوزخ نشود
کآتشی نیست که از عشق تو در جانم نیست
بس که افسرده مرا هجر تو شبهای فراق
گوش بر ناله مرغان سحرخوانم نیست
بحر خضرم به نظر موج سرابست طبیب
چون سکندر هوس چشمه حیوانم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق تنهایی و عشق شاعر است. او از آمدن یار به دل شادابی نمیرسد و تنها تحفهاش اشک است. عشق او شدید و آتشین است و به هیچ چیز جز عشق خود اهمیت نمیدهد. شاعر در خیال محبوبش میسوزد و درد دلش را با کسی در میان نمیگذارد. حسرت و ناکامی از دوری معشوق او را افسرده کرده و حتی شبها نمیتواند از ناله مرغان سحر بخواند. او به طبیعت و زیباییهای آن نیز نمیرسد، چرا که تنها عشق معشوقش را در دل دارد. این شعر در واقع توصیفی از غم و حسرت عشق و دوری است.
هوش مصنوعی: دوست به سراغم میآید اما من در وضعیتی آشفته و بینظم هستم. تنها چیز ارزشمندی که به همراه دارم، اشکهایم است که بر دامنم میریزد.
هوش مصنوعی: من عاشق هستم و به رقیبانم هیچ توجهی ندارم. درونم شعلهای از عشق وجود دارد و از دشمنانم هیچ هراسی ندارم.
هوش مصنوعی: در هنگام تماشای بهشت و زیباییهای آن، به یاد چهره محبوبم دلم را ناراحت میکند و احساس میکنم که حتی در این جایگاه زیبا هم غم و خاری در درونم وجود دارد.
هوش مصنوعی: امشب دلگداز من به شدت در حال گریه است و به همین خاطر، احساس میکنم که کاروان به زودی از این غم مطلع خواهد شد. اشکهای پنهان من هیچ رازی برای آنها ندارند.
هوش مصنوعی: عجب است اگر شعلهای به جهنم نرود، زیرا هیچ آتشی در دل من نیست که از عشق تو بر نمیخیزد.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که از نبود تو غمگین و دلbroken هستم و در شبهای جدایی فقط به ناله پرندگان سحر گوش میدهم و به یاد تو میافتم.
هوش مصنوعی: دریای سبز به نظر میرسد که مانند سراب است و پزشک به مانند اسکندر، آرزوی رسیدن به چشمه حیات را در دل ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست
بی وجودت فرحی در تن بی جانم نیست
جمع چون باشم و آسوده دل و خوش خاطر
دیر شد تا به کف آن زلف پریشانم نیست
شدم از نقش خیال تو چو سوزن باریک
[...]
بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست
بیش از این قوت سرپنجهٔ هجرانم نیست
کردهام عزم سفر بو که میسر گردد
میکنم فکر و جز این چاره و درمانم نیست
روی در کعبهٔ جان کرده به سر میپویم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.