گنجور

 
طبیب اصفهانی

میرسد یار و دریغا سروسامانم نیست

تحفه ای جز گهر اشگ بدامانم نیست

عاشقم عاشق و پروا، ز رقیبانم نیست

آتشم آتش و پروا، ز مغیلانم نیست

در تماشای بهشتم ز خیال رخ دوست

خارخاری بدل از روضه رضوانم نیست

محمل امشب ز سرشگم خطر از گل دارد

کاروان را خبر از گریه پنهانم نیست

چه عجب گرشرری قسمت دوزخ نشود

کآتشی نیست که از عشق تو در جانم نیست

بسکه افسرده مرا هجر تو شبهای فراق

گوش بر ناله مرغان سحر خوانم نیست

بحر خضرم بنظر موج سرابست طبیب

چون سکندر هوس چشمه حیوانم نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode