شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت
شوق لبت ز غنچه گلاب سخن گرفت
بر ناتوانیم نگر و حال دل مپرس
بیچاره چون فتاد ز پا دست من گرفت
یاد تو شمع بزم تماشاییان مباد
آهم ره خیال به صد انجمن گرفت
بی او رواج تنگدلی اینقدر بس است
اشکم فضای خنده گل از چمن گرفت
خواب عدم خیال و فریب اجل محال
نتوان به حیله نقد وفا را ز من گرفت
در جوش آب و آتش عشق است هر چه هست
از قطره می توان سبق سوختن گرفت
مستی که کرد صید تذرو خیال او
اندیشه را به سیر گل و یاسمن گرفت
آوارگی است منزل آسودگی اسیر
غربت کشید هر که سراغ وطن گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق، دلتنگی و غم جدایی است. شاعر احساسات عمیق خود را از دست دادن محبوب و رنج فراق را بیان میکند. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و درمییابد که بدون او، زندگی چقدر سخت و تنگدلی است. یاد معشوق به شمعی در بزم میماند که خاطر او را زنده نگه میدارد. همچنین، شاعر به آتش عشق و تأثیرات آن بر احساساتش اشاره میکند. در نهایت، او از آوارگی و غربت میگوید و بیان میکند که هر کس سراغ وطنش را بگیرد، باید با درد جدایی روبرو شود.
هوش مصنوعی: صفای چهرهات باعث شد تا حتی چشمانم نتوانند بر احساس شرم غلبه کنند و زیبایی لبت همچون گلی از غنچهای خوشبو مرا مجذوب خود کرده است.
هوش مصنوعی: به ناتوانی من نگاه کن و حال و روز دلم را نپرس. چه بدبختیست که وقتی بر زمین افتادهام، تنها تویی که دست مرا میگیری.
هوش مصنوعی: یاد تو باعث خوشحالی و سوختن شمعهای مهمانیها نشود، آهم در دل به یاد تو هزاران جمع را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: بدون او، دیگر این اندازه که تنگدلی بگیرد کافی است؛ اشکم به قدری جاری شده که گلهای چمن را هم غمگین کرده است.
هوش مصنوعی: میتوان گفت که در این بیت، شاعر به مفهوم خواب و عدم وجود اشاره دارد و میگوید که نمیتواند با فریب و ترفندهای دنیا، وفای واقعی را از خود بگیرد. در واقع، او بر این باور است که وفای حقیقی و واقعی غیرقابل دستبرد است و هیچ ترفندی نمیتواند آن را از او برباید.
هوش مصنوعی: عشق در جوشیدن آب و آتش نمود پیدا میکند و هر چیزی که در این حالت وجود دارد، از یک قطره میتوان آموخت که چطور میتواند باعث سوختن شود.
هوش مصنوعی: مستی که باعث شد به دام خیال او بیفتم، ذهنم را به گردش در گل و یاسمن مشغول کرد.
هوش مصنوعی: آدمی که در جستجوی وطن خود برمیآید، در سختی و غم غربت به سر میبرد و آرامش را در زندگی نمییابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت
آسان نمی توان سر زلف سخن گرفت
بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد
خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت
بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست
[...]
چون گوشه کلاه به پروانه نشکنم؟
داغ از میان سوختگان دست من گرفت
از چاک پیرهن چه قدر وا شود دلش؟
دستی که فال عیش ز چاک کفن گرفت
در نار باغ سینه حلاوت نمانده است
[...]
هر دم بگوشه ای ز خیالت وطن گرفت
عشق تو اختیار دل از دست من گرفت
گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم
گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت
در بزم روزگار بسان سبوی می
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.