تا ز رخسار چو مه پرده برانداختهای
سوز خورشید به جان قمر انداختهای
در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟
که ز خط طرح بلای دگر انداختهای
دولت حسن تو وقت است شود پا به رکاب
کار ما را چه به وقت دگر انداختهای؟
تو که در خانه ز شوخی ننشینی هرگز
رخت ما را چه ز منزل به در انداختهای؟
تلخکامان تو از مور فزونند، چرا
مور خط را به طلسم شکر انداختهای؟
گرچه در باغ تو گل بر سر هم میریزد
خار در دیده اهل نظر انداختهای
نیست در باغ نهالی به برومندی تو
سایه را آخر و اول ثمر انداختهای
شکوه از تلخی دریای مکافات مکن
تو که چون سیل دوصد خانه برانداختهای
دل شب مجلس اغیار برافروختهای
کار صائب به دعای سحر انداختهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خانهٔ صبر مرا باز برانداختهای
تا چه کردم که مرا از نظر انداختهای؟
هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی
خویش را نیک به جایی دگر انداختهای
عوض آنکه به خون جگرت پروردم
[...]
تا دلم را به غم هجر درانداختهای
صبر را خانه ز بنیاد برانداختهای
دل نیندازم اگر تیر تو از جان گذرد
تا نگویند به سهمی سپر انداختهای
تا گشادی به تبسّم لب شیرین، ز حسد
[...]
سوی هرکس به عنایت نظر انداختهای
تا قیامت ز خودش بیخبر انداختهای
طمعم نیست کزین کو به سلامت بروم
که به هرسو که نهم پای، سر انداختهای
عقل در حلقه نگنجد ز بس اندر خم زلف
[...]
بنگاهی ز خودم بیخبر انداختهای
دل من خوش که بحالم نظر انداختهای
پرتو مهر توام نیست عجب کز خاکم
شام برداشتهای و سحر انداختهای
گشتهای یار رقیب آه که بهر قتلم
[...]
ای که بر خاک شهیدان گذر انداختهای
قتل ما را چه به وقت دگر انداختهای
کشته ناز تواند این همه خونینکفنان
که درین بادیه بر یکدگر انداختهای
بلعجب این که به غیری که هواخواه تو نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.