گنجور

 
عراقی

نگارا، گرچه از ما برشکستی

ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی

ربودی دل ز من، چون رخ نمودی

شکستی پشت من، چون برشکستی

چرا پیوستی، ای جان، با دل من؟

چو آخر دست، از من می‌گسستی

ز نوش لب چو مرهم می‌ندادی

ز نیش لب چرا جانم بخستی؟

ز بهر کشتنم صد حیله کردی

چو خونم ریختی فارغ نشستی

اگرچه یافتی از کشتنم رنج

ز محنت‌های من، باری، برستی

مرا کشتی، به طنز آنگاه گویی:

عراقی، از کف من نیک جستی!

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
سوزنی سمرقندی

خائی گنده ترسا پرستی

در اسلام را بر خود ببستی

چه دست آویز داری اندر اسلام

زناری در میان آویز دستی

بمستی بر سر حمدان نشستی

[...]

انوری

شها چون پیل و فرزین شه پرستم

نه چون اسبست کارم رخ‌پرستی

رهی آمد چو رخ پیشت پیاده

چو فرزین می‌رود اکنون ز مستی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه