گنجور

 
سوزنی سمرقندی

منم کلوخ خر افشار کنگ خشک سپوز

حرامزاده و قلاش و رند و عالمسوز

چو گاو گمشده ام تا بشاخ برنخورم

بهرکجا که رسم در برم یکی بتیوز

بتاز بازی در شهر گشته ام شهره

بگونه گونه لباسات و حیله و درو روز

نه شعر تازی دانم نه علم و فضل و ادب

درست یاب بدیشان نبوده ام یکروز

ازین سپس من و مرد مواجران حرون

مح و فلاخن و گنجشک و کبک و . . . یه و گوز

من و دو پارک من تاز را بحجره بریم

همی کشیم و سپوز و همی کشیم و سپوز

چنان کشیم و چنان در بریم تا گه روز

که خواب ناید همسایه راز قوزا قوز

چو سر برآرد گنده، سرش فرو گیریم

بزخم سیلی و مور روند بر کافوز

دریغ از آن شرف وحشی و فضائل او

که عاشقست بر آن لاله روی لالک دوز

بنای مذهب تازان بفضل بربودی

بجز شرف نبود کس بناز بر، فیروز

جواب شعر شرف نیست این معاذالله

من آنکسم که مه دی کنم بدم نوروز