سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - جواب شعر شرف

منم کلوخ خر افشار کنگ خشک سپوز

حرامزاده و قلاش و رند و عالمسوز

چو گاو گمشده‌ام تا به شاخ برنخورم

به هرکجا که رسم در برم یکی بتیوز

۳

به تاز بازی در شهر گشته‌ام شهره

به گونه گونه لباسات و حیله و در و دوز

نه شعر تازی دانم نه علم و فضل و ادب

درست یاب بدیشان نبوده‌ام یک روز

ازین سپس من و مرد مواجران حرون

مح و فلاخن و گنجشک و کبک و . . . یه و گوز

۶

من و دو یارک من تاز را به حُجره بریم

همی کشیم و سپوز و همی کشیم و سپوز

چنان کشیم و چنان دربریم تا گه روز

که خواب ناید همسایه را ز فوزافوز

چو سر برآرد گنده، سرش فرو گیریم

به زخم سیلی و مور روند بر کافوز

۹

دریغ از آن شرف وحشی و فضائل او

که عاشقست بر آن لاله‌روی لالک دوز

بنای مذهب تازان به فضل بربودی

بجز شرف نبود کس به ناز بر، فیروز

جواب شعر شرف نیست این معاذالله

من آن کسم که مه دی کنم به دم نوروز