گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سوزنی سمرقندی

مؤید ای فلکت دایه‌وار پرورده

به زیر سایهٔ دیوار نابرآورده

ز آفتاب و ز مهتاب کرد جامهٔ تو

به روز سرخ و سپید و شب سیه‌چرده

رمه رمه بز و بزغالهٔ کبود و سیاه

به مرغزار فرو دین بر تو پرورده

به شاهنامهٔ ناگفته بر ز خامهٔ تو

دو صد هزار سوار است نقش ناکرده

به مطبخ هوس و فکرت تو بی ورزش

هزار برّهٔ ناپخته هست ناخورده

گمان برم که به زرّاقی و به جلدگری

ز کلک سنگ و گهر را تراش و بشکرده

تراش کرده بُوَد آرزوی زر دو هزار

درست و نیمه برون از قراضه و خرده

شبی بخفتی از غایتِ تَنَعُّم و ناز

به هفت بستر بر پشت گاو گسترده

به درد خاست کمرگاه و پشتت از پیری

که بستر زبرین بوی بود آغرده

به خواب درهم از آن روی بر خیال و امید

زری خریدی بر جای باش ده مرده

به موری زر تو مرغکی برون آمد

سرش به لعلی همچون عروس در پرده

دو . . . ایه کرد و بلغده شد و هم اندر حال

شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده

ز خواب جَستی و گفتی زهی مبارک زر

که خمره خمره ازو می‌کشند بر غرده

هجات گفتم کز کاهلی و دون‌کاری

سیه گلیمی چون هندوان نو برده

غلام کنجد کاکی و قبسهای تنگ

رهی به چهرهٔ جانانی و لب کرده

چو چیزکی به کف آری بپوش و بستر کن

کفن سپید کن ای زشت زنده و مرده

ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن

جواب گوی به طیبت مشو دل‌آزرده