گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مکش به ناز مرا، ای به ناز پرورده

مریز خون مسلمان به جرم ناکرده

مرا بکشت لب جان ستان تو، هر چند

مفرحی ست به آب حیات پرورده

ببخش قندی از آن لب که پیش از آن نامید

هم از خیال لبت وام کرده ام خورده

بترس از آنچه به شب یا به خواب کرده دراز

هزار کس به دعا دسبها برآورده

دریده پرده دل را فراق و جان ره یافت

هنوز چند کنم پیش مردمان پرده

بدان که من ز شبیخون هجر جان نبرم

چنین که صبر من آواره گشت در پرده

چه جای پند و نصیحت چو من ز دست شدم

چه سود نعل زر اکنون که لنگ شد زرده

برآر یک نفس، ای صبح تیره، روز امید

مگر سفید شود این شب سیه چرده

به سر چگونه برد راه خسرو مسکین

ضعیف موری و بار فراق صد مرده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

مؤید ای فلکت دایه وار پرورده

به زیر سایه دیوار نابرآورده

ز آفتاب و ز مهتاب کرد جامه تو

بروز سرخ و سپید و شب سیه چرده

رمه رمه بز و بزغاله کبود و سیاه

[...]

امامی هروی

لبت بخنده روان مرا روان برده

رخت بطیره صباح مرا مسا کرده

کمال خجندی

دلم به زخم زبانها نگردد آزرده

که عاشق تو بود گنده تیر خورده

چه خوش بود صنمی چون تو در بر آوردن

به خلوتی که بود حجره در بر آورده

دلی که بود درو رحم کردیش از سنگ

[...]

جامی

مرا دلی ست به صد گونه درد پرورده

که رفت جان و جهانم وداع ناکرده

ز من گذشت تغافل کنان نمی دانم

که طبع نازکش از من چرا شد آزرده

ز پا فکند مرا هجر او مباد آن روز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
عرفی

بدون معنی اگر حسن یوسفی داری

ز صحبت تو زلیخا شود دل افسرده

یقین شناس که صورت تن است و معنی جان

اگر بحسن گرو ز آفتاب و مه برده

برو بصورت تنها مکن بمردم ناز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه