دلم به زخم زبانها نگردد آزرده
که عاشق تو بود گنده تیر خورده
چه خوش بود صنمی چون تو در بر آوردن
به خلوتی که بود حجره در بر آورده
دلی که بود درو رحم کردیش از سنگ
دگر چه برخورم از بار دل دگر کرده
بناز چشم تو پرورده شد دلم منگر
بخواریش که عزیزیست ناز پرورده
شنیده که مویز سیه بود شیرین
گرین ز سبز خطان دلبر سیه چرده
مرا چه بیم ز آتش چو سرد خواهد شد
جحیم پر شرر از زاهدان افسرده
کمال واعظ خوشگوی ما زبانگ و خروش
چو شد خموش نگه دار گو همین پرده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زخم زبانها و آزارهایی که از طرف دیگران متوجه او شده، ناراحت نیست. او بیان میکند که عاشق معشوقش بوده و دلی از سنگ داشته است. همچنین به زیباییهای معشوق اشاره کرده و از دلی که به خاطر عشقش لطیف شده، سخن میگوید. شاعر احساس میکند که با وجود مشکلات و نظرات دیگران، عشق و علاقهای عمیق دارد که او را به سمت این عشق میکشاند. در نهایت، به آرامش و سکوت در برابر حرفهای بیاساس اشاره میکند و تأکید میکند که باید بر این عشق پایدار بماند.
هوش مصنوعی: دل من از زخمهای زبانی که به من میزنند ناراحت نمیشود؛ چون عشق تو را در قلب دارم، مثل یک تیر خورده که هنوز زندگیاش ادامه دارد.
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که معشوقی مانند تو در خلوتی باشد که در آن اتاق وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل من که به خاطر رحم و محبتش احساس سنگینی کرده، حالا چه انتظاری میتوانم از این بار سنگین دیگری داشته باشم؟
هوش مصنوعی: دل من به خاطر چشمهای تو زیبا و لطیف شده است. بر ناز و نازپروریاش توجه نکن، چون او ارزشمند و عزیز است.
هوش مصنوعی: گفته شده که مویز (انگور خشک) به رنگ سیاه و شیرین است، مانند دلبر سیهچردهای که دارای خطوط سبز است.
هوش مصنوعی: من چرا از آتش بترسم، زمانی که جهنم خود به خود سرد خواهد شد؟ جهنم پر از آتش و غم، زاهدان بیروح را در خود میگنجاند.
هوش مصنوعی: واعظ با کلام شیوا و دلنشینش ما را به آتش میکشد و زمانی که سکوت میکند، فقط کافیست که همین پرده را حفظ کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مؤید ای فلکت دایه وار پرورده
به زیر سایه دیوار نابرآورده
ز آفتاب و ز مهتاب کرد جامه تو
بروز سرخ و سپید و شب سیه چرده
رمه رمه بز و بزغاله کبود و سیاه
[...]
لبت بخنده روان مرا روان برده
رخت بطیره صباح مرا مسا کرده
مکش به ناز مرا، ای به ناز پرورده
مریز خون مسلمان به جرم ناکرده
مرا بکشت لب جان ستان تو، هر چند
مفرحی ست به آب حیات پرورده
ببخش قندی از آن لب که پیش از آن نامید
[...]
مرا دلی ست به صد گونه درد پرورده
که رفت جان و جهانم وداع ناکرده
ز من گذشت تغافل کنان نمی دانم
که طبع نازکش از من چرا شد آزرده
ز پا فکند مرا هجر او مباد آن روز
[...]
بدون معنی اگر حسن یوسفی داری
ز صحبت تو زلیخا شود دل افسرده
یقین شناس که صورت تن است و معنی جان
اگر بحسن گرو ز آفتاب و مه برده
برو بصورت تنها مکن بمردم ناز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.