مرا دلی ست به صد گونه درد پرورده
که رفت جان و جهانم وداع ناکرده
ز من گذشت تغافل کنان نمی دانم
که طبع نازکش از من چرا شد آزرده
ز پا فکند مرا هجر او مباد آن روز
که رو به مرد کند این بلای صد مرده
بود به دیده مردم چو مردم دیده
چه عیب از آنکه شد از تاب خور سیه چرده
برون فتاد دل از پرده شکیب و هنوز
زمانه تا چه برون آرد از پس پرده
مقلدان چه شناسند داغ هجران را
خبر ز شعله آتش ندارد افسرده
دریغ و درد که جامی به خشکسال فراق
ز پا فتاد بر از کشت وصل ناخورده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و اندوه عمیق شاعر از فراق و جدایی است. شاعر به وجود دلدردهای گوناگون اشاره میکند که باعث شده جان و جهان او به وداعی تلخ برسند. او از نادانی دیگران درباره درد و رنج خود گلایه دارد و نگران است که این جدایی او را به مرگی روحی نزدیک کند. شاعر میگوید که دیگران نمیتوانند عمق درد فراق را درک کنند و نمیدانند که جدایی چه عواقبی برای او به بار آورده است. او از اینکه حتی در زمانهای سخت نیز دلش به امید وصال میتپد، ابراز حسرت میکند. در نهایت، شعر به این نکته میپردازد که جدایی و فراق، احساساتی است که تنها خود فرد درک میکند و دیگران از آن بیخبرند.
هوش مصنوعی: دل من پر از دردهای مختلف است، اما با این حال، هنوز نه جانم را از دست دادهام و نه به زندگیام پایان دادهام.
هوش مصنوعی: او با بیتوجهی از کنار من گذشت، و من نمیدانم چرا دل لطیف و حساسی که دارد از دست من ناراحت شده است.
هوش مصنوعی: دوری و فراق او به قدری بر من تاثیر گذاشته است که نگو، امیدوارم روزی نرسد که به این درد و رنج دچار شود. این مصیبت به اندازهای بزرگ است که میتواند بر جان صد نفر اثر بگذارد.
هوش مصنوعی: به نظر مردم، اگر کسی در دل و ظاهرش چیز خاصی نداشته باشد، چه ایرادی دارد که از نور خورشید چهرهاش تیره و سیاه شده باشد؟
هوش مصنوعی: دل از صبر و تحمل خارج شده است و هنوز نمیدانیم زمان چه چیزهایی را به ما نشان خواهد داد.
هوش مصنوعی: آنهایی که فقط تقلید میکنند، درد جدایی را نمیشناسند؛ آنها از شعلههای آتش هم حال و هوای غمگینی ندارند.
هوش مصنوعی: ای کاش که در این سالهای بیباران و دوری، جامی که سرشار از شوق وصال بود، به زمین بیفتد و از آن بهرهای نبردیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مؤید ای فلکت دایه وار پرورده
به زیر سایه دیوار نابرآورده
ز آفتاب و ز مهتاب کرد جامه تو
بروز سرخ و سپید و شب سیه چرده
رمه رمه بز و بزغاله کبود و سیاه
[...]
لبت بخنده روان مرا روان برده
رخت بطیره صباح مرا مسا کرده
مکش به ناز مرا، ای به ناز پرورده
مریز خون مسلمان به جرم ناکرده
مرا بکشت لب جان ستان تو، هر چند
مفرحی ست به آب حیات پرورده
ببخش قندی از آن لب که پیش از آن نامید
[...]
دلم به زخم زبانها نگردد آزرده
که عاشق تو بود گنده تیر خورده
چه خوش بود صنمی چون تو در بر آوردن
به خلوتی که بود حجره در بر آورده
دلی که بود درو رحم کردیش از سنگ
[...]
غزال من که لبش رو به سبزی آورده
به سبزه زار ختن مشکبو گیا خورده
چه گویم از خط سبزش که گرد چشمه نوش
بنفشه ایست به آب حیات پرورده
بود ز دور خطش فتنه هر سر مویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.