خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
بریزم اندرو سیماب و زرچوبه برون آرم
بمستی و بهشیاری بجای خواب و بیداری
همی تا آرمش نالان می افشارم می افشارم
خر خمخانه را آزاد کردم گفت نپذیرم
دل خر کرگان را شاد کردم گفت نگذارم
مگر خواهد خر شاعر که از خر کرگان وی
بوهم خر فروشان پر شود دیوان اشعارم
خر خمخانه را سهل است آزادی و آزردن
روان میره باسهل را باید که بگذارم
عصائی چون دبه چوبی بکف کرده برآمد خر
ز بیماری همی لنگید و می پنداشت رهوارم
بخر گفتم تو بیماری و من با مارا گر خواهی
که بیماریت به گردد بخور زییین سرخ سرمارم
بگفت ای کور سوزنگر مرا آزاد کن آخر
که از جور تو افتادست با کیمخت گر کارم
بگفتم کای خر شاعر چو من هجوت خوهم کردن
زمین خر زهره رویاند چو از بهر تو جو کارم
نوار نیز بر گرد میان بسته است و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستادست زنارم
بترساند مرا امروز و گوید باش تا فردا
سر و کار مرا بینی چه باشد روز بازارم
بزیر بار هجو من خرک ژاژی همی خاید
بتیز آورده ام خر را و خارشگاه میخارم
بگرد پاردم گشتم بپیری خر حکیمی را
که در خر کرگی روزی نجست از پیچ شلوارم
حکیمان سر غزل گویند و من بس سر غزل گویم
نیم گوئی من از نخشب که از آلار و خربارم
بمداحان و مزاحان سعدالملک برخوانم
چو اندر چنگ گرگان درفتاد از بره بیزارم
وزیر شاه سعدالملک مسعود بن اسعد را
ثنا و محمدت گوید زبان عذب گفتارم
خداوندی که صد برهان نماید گر کند دعوی
که مرارکان دولت را برتبه صدر و سردارم
ز دوران سپهر خوبی و نیکی نماینده
بهر خوبی سزامندم بهر خوبی سزاوارم
قلج تمغاج خان مسعود شاهنشاه مشرق را
وزیر ملکت آرائی کم آزار و کم آوارم
بسبق خدمت و فرمان پذیری بی چرا و چون
فلک را در وزارت چون نبی را صاحب غارم
بنوک کلک مشک افشان ز عدل و سیرت احسان
سمرقند چو جنت را بعون شاه معمارم
چو باب خویش سعدالدوله اسعد مسند افروزم
جمال و سید و عبدند اندر عون و تیمارم
چو جد خو بعدل و فضل و عبد و سید اکنون
جمال و سید اشراف و عون صدر احرارم
چو خورشید زرافشانم ز نور و نار با بهره
موالی را همه نورم معادی را همه نارم
بباغ ملکت و دولت بپاد افراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم
دلم دریای بخشنده است و دستم ابر بارنده
ازین ابر و ازین دریا بر اهل فضل دربارم
جهانرا فخر باشد خدمت من عارفی زانرو
که من از گوهر و اصل و نژاد فخر بی عارم
ندانم یار کس خود را و بی کس یار خود دانم
بنفس خود همی گویم که بی یارم پی یارم
خداوندا تو زینها شرم داری گفت و من بنده
زبان تو شدم تا از تو هم پیش تو نگذارم
گذارم وام طبع خود باندک مدح صدر تو
که از انعام اسلاف تو اندر وام بسیارم
درین مقطع بسعدالملک برنتوان دعا گفتن
که اندر کار خود دانا و زیرک سار و هشیارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به بررسی حال و روز یک خر شاعر پرداخته و نسبت به آزادی و وضعیت او کنایههایی ارائه میدهد. شاعر به توصیف خر و محدودیتهایش میپردازد و از زبان خر، عواطف و احساساتی را بیان میکند. همچنین شاعر خود را از لحاظ خلاقیت و توانایی با خر شاعر مقایسه میکند و به انتقاد از بیفکری و عدم درک خر از شرایطش میپردازد. در ادامه، شاعر به برتریهای خود اشاره کرده و از خدمت به دیگران و فضایل اخلاقی سخن میگوید. او در نهایت به خوبیها و نیکوییهای خود در مقام وزیری و مداحی اشاره میکند و بر لزوم هشیاری در مدیریت مسائل تأکید دارد. در کل، این شعر نمادی از خواستهها و آرزوهای انسانی و چالشهای زندگی روزمره است.
هوش مصنوعی: خر خمخانه دچار مشکلی جدی شده است و من باید در یک هفته با تلاشی مداوم، این مشکل را برطرف کنم.
هوش مصنوعی: اگر شاعری مانند الاغ باشد، بیتردید او نمیتواند کار یک دامپزشک را انجام دهد. شاعر چه میداند که من شاعری نیستم که اهل درمان باشم؟
هوش مصنوعی: من از شراب شاعری میسازم که تسعیرش میکنند و بر آن مرهم میزنم، سپس نقره و زردچوبه را برمیدارم و بیرون میآورم.
هوش مصنوعی: در حالتی میان خواب و بیداری به سر میبرم و به خاطر این حالت، ناله میکنم و آرامش را از خود دور میکنم.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی میگوید که او خر خمخانه را آزاد کرده، اما خر به او میگويد که من به آزادی راضی نیستم و دل خود را شاد نمیکند. این نشان میدهد که گاهاً آزادسازی و خوشحالی درونی با هم همخوانی ندارد و ممکن است موجودی حتی در شرایط بهتر همچنان احساس نارضایتی کند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است شاعر به این فکر باشد که از خر به نوعی بهرهبرداری کند، به طوری که با این کار، مجموعه شعرهایش پر از اسم فروشندگان خر شود؟
هوش مصنوعی: خروج از زندان و رهایی از قید و بند برای یک خر کار آسانی است، اما آزار دادن روح و روان به سادگی صورت نمیگیرد و باید از مشکلات و دشواریها بگذریم.
هوش مصنوعی: مردی عصایی مانند دبه چوبی در دست دارد و از خانه بیرون میآید. الاغ او به خاطر بیماری لنگ لنگان حرکت میکند و او فکر میکند که در حال نرمی و آسانی راه میرود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی سلامتیات برگشت کند، باید از زیباییهای سرخ رنگی که من دارم، بهره ببری. چون تو به بیماری مبتلا هستی و من هم در این مورد تجربههایی دارم.
هوش مصنوعی: ای نابینا، ای کسی که بلای جانم شدهای، مرا رها کن. چرا که بر اثر ظلم تو اوضاع من بدتر شده و به زحمت افتادهام.
هوش مصنوعی: من به تو میگویم، ای شاعر بیخبر، که اگر به من توهین کنی، زمین تا تو را ببیند، نازکدلیام را برمیانگیزد و برای تو، زحمت میکشم و کار میکنم.
هوش مصنوعی: نوار به دور کمر من بسته شده و من با افتخار میگویم که این زنار را از قیصر انطاکیه فرستادهاند.
هوش مصنوعی: امروز مرا میترساند و میگوید صبر کن تا فردا ببینی اوضاع من در بازار چگونه خواهد بود.
هوش مصنوعی: زیر بار انتقاد من، الاغی که عادت به زغال داشتن دارد، به سختی کار میکند و من هم زحمت میکشم که او را هدایت کنم.
هوش مصنوعی: در جستجوی کشفی هستم و به دنبال داستانی هستم که شاید به سادگی از آن عبور کردهام. مثل خر دیکری که یک روز در کثیفی و بیخبری دچاری شد، من هم در زندگی به چیزهای پنهان و ناگفتهای برخوردم.
هوش مصنوعی: حکیمان اشعار بلند و عمیقی میسرایند و من فقط در آغاز غزلها سهمی دارم. من از دلیری و بلندی نمیگویم، بلکه از نوعی سادگی و بیپیرایگی صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: من به ستایشگران و شوخیکنندگان سعدالملک خواهم خواند، مانند اینکه زمانی که گرگها بر بره هجوم میآورند، از آنها دوری میکنم.
هوش مصنوعی: وزیر شاه سعدالملک مسعود بن اسعد، به ستایش و تمجید از او میپردازد و زبان شیرین و خوشگفتاری دارد.
هوش مصنوعی: خداوندی که دلایل زیادی را برای قدرت و سلطنت خود به نمایش میگذارد، اگر ادعا کند که من برترین مقام را در حکومت و فرماندهی دارم، این ادعا را باید باور کرد.
هوش مصنوعی: از دوران زندگی و تأثیرات آن، به خوبیها و نیکیها اشاره میکنم و اینکه به خاطر خوبیها و نیکیها، شایسته دریافت پاداش هستم.
هوش مصنوعی: قلج تمغاج خان، وزیر شاه مسعود که پادشاه مشرق است، کسی است که به خاطر کارهایش نه تنها کم آزار است، بلکه همواره در تلاش است تا مشکلات را به حداقل برساند و آسیب کمتری به جامعه بزند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که من بدون هیچ گونه تردید و سوالی به خدمت و فرمانبرداری از حکومت پرداختهام و در این مقام، مانند پیامبر در غار (در زمانهای سخت و بحران) مقام والایی دارم. به عبارت دیگر، او به وفاداری و نقش مهم خود در خدمت به جامعه اشاره میکند که از نظر او شروین و درخور احترام است.
هوش مصنوعی: با نوک قلم و با زیبایی و صفای دل، از انصاف و نیکیکاری، سمرقند را چون بهشت میسازم. به یاری او، شاه معمار.
هوش مصنوعی: من به امید و حمایت سعدالدوله که در خاندانی بزرگ و با عزت است، به تلاش خود برای خدمت به دوستان و یارانم ادامه میدهم و زیبایی و بزرگی او را در سایهی محبت و مراقبتهایش جشن میگیرم.
هوش مصنوعی: بعد از جد، با عدالت و فضیلت، بنده و آقایی را معرفی میکنم که اکنون زیبایی و مقام او بر دیگران میبالد و به عنوان یاری برای افراد آزاد شناخته میشود.
هوش مصنوعی: من همچون خورشید درخشانم که نور و گرما دارم؛ برای بندگانی که از من بهرهمند هستند، من نوری هستم، و برای کسانی که به من توجه نمیکنند، آتش و عذاب هستم.
هوش مصنوعی: در باغ سرزمین و حکومت، به دنبال پاداش و پادشاهی هستم. دشمنان را از سر راه برمیدارم و چیزهایی که حق من نیست و بیاهمیت است را به سادگی میزُدایی.
هوش مصنوعی: دل من مانند دریایی است که بسیار دست و دلباز است و دستم به مانند ابری است که باران میبارد. به واسطه این دریا و این ابر، من از نعمت و رحمت برای دانشمندان و اهل فضل در جامعهام میبارم.
هوش مصنوعی: جهان به من افتخار میکند به خاطر اینکه من خدمتگزار یک عارف هستم و به همین دلیل، من به خاطر ریشه و نژادم بیعار هستم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که دیگران چه کسانی هستند، اما خودم را به عنوان یار کسی نمیشناسم. با خودم میگویم که من بدون یار هستم اما در جستجوی یاری هستم.
هوش مصنوعی: خداوندا، تو از این موضوعات شرم میکنی و من به عنوان بندهات، زبان تو شدم تا از خجالت تو موضوعات ناپسند را پیش نکشم.
هوش مصنوعی: من با کمی ستایش از شخصیت والای تو، در واقع به وام طبع و خلاقیتم اشاره میکنم، چون بزرگی و نعمتهای اجداد تو بسیار است و من هم نسبت به آنها دیون زیادی دارم.
هوش مصنوعی: در این مرحله، نمیتوانم برای سعدالملک دعا کنم، زیرا خودم در کارهای خودم آگاه و زیرک هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم
ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من
کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم
چو هر دم می فزون باشد ببین حالم که چون باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.