گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سوزنی سمرقندی

دلم به عشق بتی را همی‌کند شمنی

که بر بتان به نکوئی کند همیشه منی

بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند

کند به تبّت و قرقیز کاروان شکنی

شکست قیمت مشک و گل و سمن به سه چیز

به مشک جعدی و گل خدی و سمن ذقنی

به نار و نارون اندر فکند زردی و خم

به ناردانی رخسار و قد نارونی

دلی که سهم و سیاست ز شیر بارز بود

ربود آهوی چشمش ز پر فریب و فنی

به روز و شب دل و چشمم ز عشق و صورت او

به بی‌قراری درمانده‌اند و بی وسنی

بمستمندی و بیچارگی شدم مشهور

چنانکه یار بطیره گری و طعنه زنی

کنار و بوسه بصد جهد و حیله یابم ازو

از آن نحیف میانیش و کوچکی دهنی

همی نیابم ازان هست نیست دولت او

تمام بهره ز خوش بوسگی و خوش سخنی

بلب عقیق و بدندان سهیل را ماند

نگار من که بیا کیست لؤلؤ عدنی

تو لؤلؤ عدنی دیده ای که او دارد

بگوهر یمنی در ستاره یمنی

بدان ستاره و گوهر همیشه بوسه دهد

بر آستانه فرزند سید مدنی

گزیده سید سادات افتخارالدین

رضای بن عمر بن محمد حسنی

یگانه ای که دو گیتی بر او شدند گوا

بنیک نامی و فرخ دلی و پاک تنی

جمال انجمن آل مصطفی علی

مصدری که جمال زمینی و زمنی

زمانه با حشم خشم تو ندارد تاب

بپیش حلم تو جرم زمین سزد مجنی

سرشت ذات تو از فضل و قطنت است و جهان

چو تو ندیده مرفاضلی و با فطنی

ز امتحان تو اهل هنر شده عاجز

هنر نموده بتو عاجزی و ممتحنی

چو فضل خود بنمائی سبک مقر آری

بنکته ای همه مردان مرو را بزنی

بباغ مکرمت اندر دو صنعت است ترا

نهال جود نشانی و بیخ و بخل کنی

همه نهاد تو و رسم و سان و سیرت تو

ستودنی و ستوده است سری و علنی

در آفرینش تو آفرین ذوالمنن است

سزاست بر تو بدن آفرین ذولمننی

ز نسل شیر خدائی و با تو دشمن تو

چو روبه است بر شیر شرزه عرنی

پناه جوی شود پیل با مهابت تو

چو عنکبوت کند گرد خویش جامه تنی

چنان غرور دهد دشمن ترا گردون

که ماهتاب بگیرد بنرخ پیرهنی

کسی که پیرهن کین تو فرو پوشد

جهان چگوید گودی باو زهی کفنی

بآخر از همه گیتی بنام دشمن تست

در سرای تو گیرد وطن ز بی وطنی

شکوه و توش تو و حشمت ترا چه زیان

ز گفتگوی دو سه خاکپاش گولخنی

بنفشه چمن بوستان جاه و شرف

توئی و دشمن جاه تو سبزه دمنی

بسبزه دمنی دل گرای کی گردد

کسی که یابد بوی بنفشه چمنی

دلی که مهر و هوای تو اندر او نبود

در او چه دین خدای و چه کیش اهرمنی

اگر بجان بخرد دشمن ترا عاقل

ز روی تو بخجالت بود ز کم ثمنی

کسی که جاه جهانی بخویشتن گیرد

کند بخدمت صدر تو خویشتن فکنی

نه بیند از همه آل نبی همال تو کس

تو هم نبینی بر کس همال خویشتنی

حسود جاه تو در چاه محنت است و حزن

بسر نیابد تا جاودان ز بی رسنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode