ماه رجب که هست همایونترین همای
از آشیان فضل خدایست برگشای
پروازش از لوازم پیروزی و ظفر
گسترده سایه بر علم سایه خدای
خورشید خسروان که جهانراست عدل او
همچون چراغ ماه بهر خانه کند خدای
آی است ماه در لغت ترک و شاه ترک
دید از سپهر آینه فام این خجسته آی
هم آی و هم رجب ز شهنشه خجسته شد
تا هم خجسته رو بود و هم خجسته رای
شد مرسپهر راز هلال رجب زبان
تا بر سرای شاه شود آفرین سرای
تا این هلال بدر شود بی گمان شود
تا گوشه سپهر پر از آفرین سرای
شاه سپهر قدر و خداوند تیغ و تاج
تیغش سپهر سیما تاجش سپهر سای
اسبش سپهر جولان رمحش سپهر سنب
بختش سپهر مسند و تختش سپهر جای
طمغاج خان اعظم مسعود رکن دین
سعد اختر و مساعد بتخت و سدید رای
رای سدید و یاس شدید ورا شدند
قیصر بروم رام و مسخر بهند رای
تیغ جهان گشای گهردار شاه راست
در هر گهر نمایش جام جهان نمای
جام جهان نمای بدست شه است تیغ
تیغ ورا ستودی دست ورا ستای
ای دست شاه باکرم بی کران تو
ابر است زفت و بحر بخیل است و کان گدای
شاها قوام عالم بر دست و تیغ تست
بر دست گیر قائمه تیغ جان کزای
تا هیچ سرفراز نیاید بجان خلاص
کو پیش تو نشد بزمین بوس سرگرای
جانرا بآزمایش تیغ اجل برد
هر دشمنی که با تو شود کوشش آزمای
شیران بمرگ دندان خایند چون محرب
گردند مرکبان سپاهت لگام خای
روز گذشته را و شب نارسیده را
بر هم زنی بپویه اسبان بادپای
از عدل دیرپای بود ملک برملوک
عدل تو بر تو دارد ملک تو دیرپای
انصاف شکر نعمت ملک است خسروا
تا ملک میفزاید انصاف میفزای
بزدای رنگ خون ستمکاره را ز تیغ
خود تیغ تست صیقل زنگ ستم زدای
شاید مترس خون ستمکاره ریختن
میزیز بی محابا خوه شای و خوه مشای
بایست عدل تو ملکا خاص و عام را
پیوست ناگسست نه گه های وگه میای
ای سوزنی بمدح شه از بوستان طبع
دم را نسیم ورد طری زن ز خلق و نای
تا شادمان شود ز تو مسعود سعد را
جان در جنان و کالبد اندر حصار نای
جز مدح شاه بیهده گوئیست شاعری
هشتاد سال بس که بدی بیهده درای
گویند و گفته اند که آبستن است شب
وین گفتگوی دانند اهل حدیث ورای
هرشب ز عمرت ای ملک بی عدیل باد
آبستنی که باشد خورشید عدل زای
گر سایه همای برافتد بدشمنانت
چون مخلب عقاب اجل بادجان ربای
گسترده باد سایه طوبی بفرق تو
ماه رجب که هست همایونترین همای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جزوی و کلی از دو برون نیست آنچ هست
جز وی همه تو بخشی و کلی همه خدای
من از خدای و از تو همی خواهم این دو چیز
تا او ترا بقا دهد و تو مرا قبای
باغیست دلفروز و سراییست دلگشای
فرخنده بادبر ملک این باغ و این سرای
زین گونه باغ هیچ ندیدم به هیچ شهر
زین گونه جای هیچ ندیدم به هیچ جای
باغی چنان که بر در او بگذری اگر
[...]
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار
جز ناله های زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
[...]
ای زلف بند کرده ز ابرو گره گشای
با دوستان بخند و سخن گوی و خوش درآی
میدان مهر جوی و درو اسب وصل تاز
چوگان عشق گیر و درو گوی دل ربای
انده فزای شد دل شادی پرست من
[...]
ای چشم چرخ چون تو ندیده هنرنمای
چون تو نزاده مادر گردون گره گشای
لفظ تو روح را بشکر ریز میزبان
رای تو عقل را بسر انگشت رهنمای
در طاعت تو دهر بخدمت غلام خوی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.