جانا به سحر چشم جهانی ببستهای
زین حلقههای زلف که بر هم شکستهای
آخر چه فتنهای؟ که ز عشق تو در جهان
برخاست رستخیز و تو فارغ نشستهای
حقّا که در مشهّرۀ لعل فستقی
شیرینتر و لطیفتر از مغز پستهای
بشکستهای به سنگ جفاها دل مرا
پس رفتهای به طنز و سر زلف بستهای
در حقّۀ عقیق تو یابند مرهمش
آنرا که دل به ناوک مژگان بخستهای
ای صبر ناپدید، تو بس تنگ عرصهای
وی اشک بیقرار، تو بس سرگشتهای
وی یار سنگ دل که مرا طعنه میزنی
باری ترا که نیست غم عشق، رستهای
زین سان که در همست و پر از بند چون زره
بر کار خویش و زلف تو چون افکنم گره؟
هر شام کآفتاب ز گردون فرو شود
جانم ز غم بفکر دگرگون فرو شود
آه از برم چو عیسی سر بر فلک نهد
اشک از رخم بخاک چو قارون فرو شود
خونش بدل فرو شود از غصّه های من
اندیشه چون بدین دل پر خون فرو شود
سر برنیاورید مگر از چشمسار چشم
هر دل که او بدان رخ گلگون فرو شود
هر صبحدم که جیب لب از آه بردرم
خون شفق بدامن گردون فرو شود
شد نا پدید خون دلم در میان اشک
چون چند قطرهای که به جیحون فرو شود
بی تو هلال وار تن زرد لاغرم
هر کش بدید گفت هم اکنون فروشود
چون حلقه های زلف تو سردرسر آورد
اندیشه ها ز خاطر من سر بر آورد
ای زلف هندوی تو چو ترکان دلستان
جان از برای غارت دل بسته بر میان
یک شب نداشت پاس دلم زلف هندوت
با آنکه هندوان همه باشند پاسبان
بردیده می نشانم چون لعبتان چشم
هر هندوی که دارد از نام تو نشان
رسمیست هندوان که در آتش کنند جای
زان جای زلف تست مرا در دل و روان
زلف تو دل همی ببرد از میان چشم
نبود شگفت دزدی چابک ز هندوان
با ترک تاز طرّۀ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوریست خان و مان
اقبال هندوی تو و دولت غلام تست
تا هست سوی تو نظر خواجۀ جهان
صدر زمانه صاحب عادل نظام دین
کش بوسه داد حلقۀ افلاک بر نگین
ای سروری که مثل تو در روزگار نیست
بارایت آفتاب جهانرا بکار نیست
بیشی از آفتاب بقدر و شکوه و جاه
جودو کرم مگیر که آن در شمار نیست
تا هست ابر جود تو بارنده بر جهان
از نیستی بدامن کس بر غبار نیست
گر در شکم که مثل تو بودست یا نبود
دانم همی یقین که درین روزگار نیست
در عهد تو میان بوفا استوار کرد
گرچه فلک بعهد چنان استوار نیست
از سایۀ تو هر که جدا شد چو آفتاب
یک ذرّه بر زمینش جای قرار نیست
روزی دوگر حسود ترا کارکی برفت
آن از نوادرست بدان اعتبار نیست
از بس که مسرفست بدادن سخای تو
خواهنده را ملال گرفت از عطای تو
لطف تو در شمایل جان آن اثر کند
کاندر مزاج غنچه نسیم سحر کند
بیرون از آن که کام دل آرزو دهد
جود تو در زمانه چه کار دگر کند؟
بر سر کند حسود تو خاک از جفای بخت
هر روز کآفتاب سر از خاک برکند
از نوک خامۀ تو چکیدست بر زمین
آن مایهای که خاک از آن نیشکر کند
اقبال را نشیمن اصلی جناب تست
جود تو بایدش که بهر جا گذر کند
آنرا بآب روی نگیرند در شمار
کز آب چشم خصم تو رخساره تر کند
هر کس که او زبان بثنای تو برگشاد
شاید که همچو شمع زبان تاج سر کند
گرچه کنند بخشش پیوست بحر و کان
هرگز کجا رسند در آن دست بحر و کان
ای صاحب زمانه و دستور روزگار
بادا همیشه خصم تو مقهور روزگار
پروانۀ ضمیر تو حاصل کند نخست
پس شمع آفتاب دهد نور روزگار
جان از برای خدمت تو بست بر میان
وین قدر خود چه باشد مقدور روزگار
گردون نوشته بود در القاب خاص تو
مشکور از آفرینش و مشهور روزگار
بر تارک عروس بقایت کند نثار
عطّار چرخ عنبر و کافور روزگار
پیوسته تاب مهر تو در جان آفتاب
بنوشته دست عمر تو منشور روزگار
کوته شود ز دامن اعمار دست مرگ
چرخ ارکند ز لطف تو دستور روزگار
این رسم جود کز دل و دست تو دیده ایم
حقّا اگر ز حاتم طایی شنیده ایم
ای سایه ات خجسته تر از سایۀ همای
بر مطرحت ملوک بحرمت نهاده پای
تشریف بود و تربیتی بس بجای خویش
گر رنجه گشت شاه سوی این بلند جای
معلوم شد که سوی نکوییست رای شاه
چون کرد رای آنک خرامد بدین سرای
شاه ستارگان را جوزاست برج اوج
زیرا که هست خانۀ دستور نیک رای
لایق بحسب حال تو بیتی شنیده ام
از گفتۀ عمادی بس نغز و دلگشای
تشریف طغرلیست وگرنه بگفتمی
مصحف ز بند زر نشود مرتبت فزای
برخوان نعمتت چو ملو کند میهمان
گنجم هر اینه بطفیلی من گدای
کس در جهان نگفت و نگوید چنین سخن
ور گفته اند پس تو مرا تربیت مکن
دولت قرین حضرت صدر زمانه باد
اقبال را مقام بر این آستانه باد
هر تیر دیده دوز که از شست چرخ جست
انرا ز طاق ابروی خصمت نشانه باد
مرغی که کرد بیضۀ زرّین آفتاب
بر گوشۀ سرای تواش آشیانه باد
از بارگاه غیب بدرگاه حشمتت
امداد کامرانی و نصرت روانه باد
ارکان ملک داده بحکم تو چشم و گوش
وز تو اشارتی بسر تازیانه باد
تا گرد قطب باشد دوران فرقدان
دوران آن دو گانه بر این یگانه باد
وان کو نخواست قدر ترا برتر از فلک
کارش چو کار خادم زیر از میانه باد
داد مرادهای تو گیتی بداده باد
دست و دل و در تو بشادی گشاده باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و زیبایی معشوق میپردازد. شاعر با استفاده از تشبیهات و تمثیلهای زیبا، عاشقانههایش را نسبت به معشوق ابراز میکند و از درد و رنج ناشی از دوری او سخن میگوید. در اشعار، معشوق به زیباییهای طبیعی مانند گل و پسته تشبیه میشود و احساسات عمیق شاعر از غم و شوق او نسبت به معشوق و همچنین سخنان بلندی در مورد قدرت و بزرگی او بیان میشود. شاعر به خوبی تضاد میان شادی و غم عشق را به تصویر میکشد و در نهایت، توصیفهای شاعرانهاش از معشوق به اوج میرسد.
هوش مصنوعی: ای عزیز، در سحرگاه چشم جهانی به خواب رفته است، به خاطر این حلقههای زلفی که تو با آنها بازی کردهای و به هم ریختهای.
هوش مصنوعی: چه آشوبی به پا شده است؟ به خاطر عشق تو، در دنیا حوادث و تغییرات فراوانی رخ داده، اما تو بیتوجه و آرام نشستهای.
هوش مصنوعی: واقعاً در میان دانههای لعل فستقی، طعمی شیرینتر و نرمتری نسبت به مغز پسته وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل مرا با سنگ ناملایمتی شکستهای و حالا که رفتهای، با شوخی و کنایه به من میپردازی و موهایت را به زیبایی بستهای.
هوش مصنوعی: این عقیقِ زیبا برای کسی که دلش به تیرِ مژههای تو بسته است، درمانی پیدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای صبر که غایب شدهای، فضای تو بسیار تنگ است و ای اشکهای بیقرار، تو هم خیلی گیج و سرگردانی.
هوش مصنوعی: توی دوستی با دل سنگ که همیشه به من طعنه میزنی، اما تو که از درد عشق بیخبر هستی، چطور میتوانی احساسات مرا درک کنی؟
هوش مصنوعی: این مضمون به این معناست که در جهانی که پر از مشکلات و محدودیتهاست، چگونه میتوانم به کار خود ادامه دهم و به زلف تو که نماد زیبایی و آرزوست، نگاهی داشته باشم؟ در واقع، این احساس درگیری و عدم توانایی در رسیدن به زیبایی و عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: هر شب که خورشید از آسمان غروب میکند، دل من پر از غم میشود و به افکار جدیدی فرو میرود.
هوش مصنوعی: آه که وقتی عیسی به آسمان میرود، من هم دلم به شدت میگیرد و اشکهایم بر زمین میریزد، مانند قارون که به زمین فرو رفت.
هوش مصنوعی: وقتی دل من پر از غصه و اندوه میشود، خون او به دلم مینشیند و در واقع حالتی غمانگیز در وجودم شکل میگیرد که باعث میشود او هم دچار درد و رنج شود.
هوش مصنوعی: فقط زمانی به دنیای عشق و زیبایی پا بگذارید که از چشمان هر عاشق، نوری ساطع شود که با آن زیبایی چهره محبوب خود را بهتر ببینید.
هوش مصنوعی: هر صبح که لبهای من از آه و اندوه پر شود، خون رنگین صبحگاه بر دامن آسمان ریخته میشود.
هوش مصنوعی: خون دل من به ناگاه ناپدید شد، مانند چند قطرهای که در رود بزرگ جیحون غرق میشود.
هوش مصنوعی: بدون تو، جسم لاغر و زرد من مانند هلال ماه است و هر کسی که مرا ببیند، میگوید که اکنون در حال فنا و از بین رفتن هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که زلفهای تو به دور هم پیچیده شد، افکار و خاطرات زیادی از ذهنم زنده شد.
هوش مصنوعی: ای زلفهای هندی تو مانند زلفهای زیبا و دلربا در دل من گنجینهای از عشق و احساسات ایجاد کرده است. جانم به خاطر زیبا بودن تو، همچون دلیلی به بیتابی و شیدایی دچار شده است.
هوش مصنوعی: یک شب، دل من بیپاسبان ماند و زلف هندوی تو بدون مراقب بود، با اینکه همهی هندوان، نگهبان هستند.
هوش مصنوعی: به چشمانم نمادی از تو میزنم، مانند بازیچهای که در چشم هر هندی میتوان دید که از نام تو آگاه است.
هوش مصنوعی: هندوان عادت دارند که برای نشان دادن عشق و احساسات خود، خود را به آتش بسوزانند. من هم مانند آنها، جایگاه زلف تو را در دل و جان خود حس میکنم.
هوش مصنوعی: زلف تو دل را در میانه چشم میبرد، و این عجیب نیست که دزد چابک از هندیها باشد.
هوش مصنوعی: با ترک تاز موی تو، من همواره مانند کبوتر لوریست در عشق و زیبایی تو گرفتارم.
هوش مصنوعی: شایستگی و ارزش تو به حدی است که حتی قدرتهای بزرگ نیز در حضور تو به بندگی و خدمت میآیند؛ تا زمانی که توجه و نگاه تو به سوی آنهاست، به وضوح قدرت و عظمت تو را درک میکنند.
هوش مصنوعی: در زمانهای که در آن زندگی میکنیم، شخصی عادل و با فضیلت در راس امور قرار دارد. او به قدری بزرگ و با اهمیت است که جهان هستی و افلاک، به نشانه احترام و ارادت، بر انگشتری که او به همراه دارد، بوسه میزنند.
هوش مصنوعی: ای سروری که هیچ کس در دنیا به عظمت تو نیست، برای روشنایی و روشنی جهان به چیزی دیگر نیازی نیست.
هوش مصنوعی: بیشتر از نور آفتاب به اندازه و عظمت و مقام generosity و بخشش را نپذیر، زیرا آن قابل شمارش نیست.
هوش مصنوعی: هر زمان که رحمت و بخشش تو بر دنیا بارش میکند، هیچ کس نمیتواند از کمبود و نبود چیزی در عالم شکایت کند.
هوش مصنوعی: اگر در شکم کسی مثل تو وجود داشته باشد یا نداشته باشد، من به طور یقین میدانم که چنین چیزی در این روزگار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در زمان تو، عشق و وفاداری مانند بوفا (نوعی پرنده استوار) جاودانه و محکم شده است، هرچند که سرنوشت و تقدیر به این اندازه پایدار نیستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از زیر سایه تو دور شود، مانند این است که آفتاب برای او تنها یک نقطه کوچک بر روی زمین باقی میگذارد و هیچ جایی برای آرامش و قرار ندارد.
هوش مصنوعی: روزی حسود به تو کاری کرد که آن موضوع به دلیل اهمیتش، اعتبار و ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر ولخرجیهای زیادت، درخواستکننده از بخششهای تو ناامید و خسته شده است.
هوش مصنوعی: محبت و زیبایی تو جان را به وجد میآورد به گونهای که مانند نسیم صبحگاهی، روح تازهای به گلها میبخشید.
هوش مصنوعی: خارج از آنچه که دل آرزو دارد، مهربانی و سخاوت تو در این دنیا چه کار دیگری میتواند انجام دهد؟
هوش مصنوعی: حسود تو همواره در بدبختی و حسرت است، چرا که هر روز خورشید از زیر خاک بیرون میآید و به زندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: از نوک قلم تو، جوهر شیرینی برزمین ریخته است که خاک نیز میتواند از آن نیشکر تولید کند.
هوش مصنوعی: اقبال باید در جایی بیابد که همیشه تحت حمایت و رحمت توست تا به هر کجا که میرود، احساس آرامش و امنیت کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند از آب صورت تو استفاده کند و زیباییات را تحت تأثیر قرار دهد، چرا که اشکهای دشمن تو، چهرهات را مرطوبتر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هر کس که به ستایش و تمجید از تو زبان بگشاید، ممکن است مانند شمعی شود که در روشنایی و درخشش تو تاجی بر سر دارد.
هوش مصنوعی: هرچند که بخشش و لطفی مداوم وجود دارد، اما هیچگاه نمیتوان به عمق دریا یا سراینساجی رسید؛ زیرا دریای بیکران و کانی پر ارزش هر کدام دنیای خاص خود را دارند و هیچکس نتوانسته تا به حال به تمام آنها دست یابد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به زمانه و قوانین آن تسلط داری، امیدوارم همیشه دشمن تو در برابر زمان شکست بخورد.
هوش مصنوعی: برای اینکه دل و ذهن تو روشن شود، ابتدا باید مانند پروانه به سمت منبع نور یعنی آفتاب بروی تا روشنی روزگار را به دست آوری.
هوش مصنوعی: جانم را برای خدمت به تو فدا کردهام و حالا این همه اهمیت من در برابر قدرت روزگار چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: آسمان به طور خاصی درباره تو نوشته است که به خاطر آفرینش و نامآوریات در جهان، باید شکرگزار باشی.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه روزگار اشاره دارد و بیان میکند که عطر و خوشبویی از زندگی بر سر عروس آن به ارمغان آورده میشود. در واقع، به زیبایی و ارزش هر لحظه از زندگی اشاره شده است.
هوش مصنوعی: دوست عزیزم، همیشه نور محبت تو در وجود من مانند خورشید درخشیده است و عمر تو همچون یک ثبت شده در روزگار، به زیبایی و روشنی به زندگیام افزوده شده است.
هوش مصنوعی: اگر دست مرگ از دامن زندگی کوتاه شود، به لطف تو روزگار به خوبی پیش خواهد رفت.
هوش مصنوعی: این رفتار سخاوت و generosity را که از دل و دستان تو مشاهده کردهایم، بیشک اگر در مورد حاتم طایی شنیدهایم، در عمل تو به حقیقت تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: ای سایه تو، خوشبختتر و با افتخارتر از سایه پرندهای که سلطنت و اعتبارش به پاهای تو سجده کرده است.
هوش مصنوعی: تشریفات و تربیت به طور شایسته و حرفهای وجود دارد. اگر شاه به این مکان بلند و با ارزش بیفتد، نگران نباشید.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که نظر شاه به سمت خوبی و نیکی است، چون وقتی که تصمیم گرفت، به سوی این جا قدم برداشت.
هوش مصنوعی: شاه ستارگان در واقع به سیاره زهره اشاره دارد و جوزا به عنوان برج یا نشانی در آسمان است. این جمله به این معناست که زهره در موقعیتی برتر و برجسته قرار دارد، زیرا به نوعی نماد دانایی و خوشبختی است.
هوش مصنوعی: من داستانی زیبا و دلنشین درباره تو شنیدهام که از زبان عمادی نقل شده و به خوبی بیانگر حال و هوای توست.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که عظمتی که برای طغرلخان (یک شخصیت تاریخی) قائل هستند، به آن خاطر است که او مقام والایی دارد. اگر او این مقام را نداشت، نمیتوانست با زنجیر طلا به مرتبهای بزرگتر از خودش دست پیدا کند. به عبارت دیگر، مقام و اعتبار او به ذات خودش برمیگردد و نه به پنداری که دیگران از او دارند.
هوش مصنوعی: وقتی میهمان از نعمت تو خوشنود و راضی میشود، من به عنوان یک گدا در کنار او احساس خجالت میکنم و نمیتوانم به خودم اجازه دهم که از این نعمتها بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا چنین حرفی نزده و نخواهد زد. اگر هم گفتهاند، تو حق نداری مرا نصیحت کنی.
هوش مصنوعی: خوشبختی و رفاه همیشه همراه با او باشد و موفقیت در زندگی و مقامات عالی به این مکان مقدس نائل شود.
هوش مصنوعی: هر نگاه به دقتی شبیه تیر است که از دستان سرنوشت به سمت هدف شریر پرتاب میشود. این نگاه، هدفی را در ابروان خصم میسازد.
هوش مصنوعی: پرندهای که تخم طلاییاش را در گوشه خانه تو گذاشته، به مانند آفتاب درخشان است و نشاندهندهای از ثروت و زیبایی در زندگی توست.
هوش مصنوعی: از مقام غیبی و با احترام، برای تو آرزوی موفقیت و یاری دارم.
هوش مصنوعی: حاکمیت و قدرت کشور بر اساس فرمان توست؛ به طوری که چشم و گوش مردم به تو توجه دارند و هر اشارهای از جانب تو مانند تازیانهای است که بر باد میزند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که گردش ستارهی قطبی وجود دارد، دوران دوگانهی فرقدان بر این یگانه ادامه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر کسی نخواهد که تو را بالاتر از آسمانها بداند، میشود برایش همچون servants بیارزش تحت نفوذ باد.
هوش مصنوعی: خواستههای تو را جهان به تو عطا کند، و همه چیز در وجود تو به شادی و آرامش بگشاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.