ای به پیروزی گرفته ملکت افراسیاب
آفتاب ملکی و ملکت چو ملک آفتاب
شرق تا غربست ملک آفتاب و ملک تو
آن او با انقلاب و آن تو بی انقلاب
نور قرص آفتاب از نور رای تست کم
بیش باشد لشکرت از ذره های بیحساب
آفتاب چرخ بر انجم شهنشاهست و تو
بر ملوک عصر شاهنشاهی و مالک رقاب
از قراب صبح تیغ آفتاب از حرب شب
چون برآید تیغ تو چونان برآید از قراب
گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی
کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب
جز بپیروزی نتابد بر همایون چتر تو
آفتاب از خیمه پیروزه رنگ بی طناب
سایه یزدان توئی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواند انصاف جوی و دادیاب
ز آفتاب و سایه کس را نیست در گیتی گزیر
کافتاب و سایه ار نبود جهان گردد خراب
سایه ای زان سایه پروردند خلق از عدل تو
آفتابی وز تو عالم را ضیاء و نور و تاب
آفتاب بخششی و سایه بخشایشی
زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب
آب ملک از ذوالفقار آبدار تست و نیست
هیچکس از ملک داران همچو تو با فر و آب
نور جرم آفتاب چرخ پوشیده شود
از سحاب ار پیش نور روی او آید سحاب
آن علی کز عکس لمع ذوالفقارش بر فلک
آفتاب از بیم خون آلود رفتی چون شهاب
گر بایام تو بودی چون تو بنشستی بملک
از برای تهنیت یا از برای فتح باب
ذوالفقار خود بهم نامی بپیش تخت تو
تحفه آوردی بخون دشمنانت داده آب
ذوالفقاری نسبتی ای شاه و نوحی گوهری
همچنین دانم ترا شاها بروی مام و باب
عمر تو خواهم چو عمر نوح و اندر دست تو
ذوالفقاری از کمرگاه عدو برده کباب
ملک داریرا بهم در دست تو شاهنشهی است
ذوالفقاری انتساب و ذوالفقاری اکتساب
ملک داریرا شه افراسیابی شرط نیست
ملک ملک تست شاها توبهی ز افراسیاب
حضرت از جاه تو یابد حرمت ام القری
منبر از نام تو باید رفعت ام الکتاب
گفت چون خاطب علی بن الحسین ذوالفقار
از نیام آهخته گردد ذوالفقار بوتراب
شادباش ای آفریده آفریننده ترا
زآفرین صرف و از احسان محض و لطف ناب
از دعای شیخ و شاب از آفت دوران پیر
در امان بادی تو ای اصل امان شیخ و شاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.