گنجور

 
سوزنی سمرقندی

شد برج حمل موکب سلطان کواکب

کز نوبتیانش برتر بهتر بمراتب

گوئی حمل از گنبد پیروزه سلب نیست

جز مرکب پیروزی سلطان کواکب

آغاز سواریش بدو بود و ازو شد

گردان بدگر مرکب چون غازی لاعب

هرگه که شود راکب این مرکب پیروز

سی روز خرامد ز مشارق بمغارب

تا عرض دهد لشکر پیروزه سلب را

بر پشته و صحرای زمین را جل و راکب

چون گشت هوا معتدل آیند پدیدار

اشجار بگلها و باوراق عجایب

بلبل چو مذکر شود و قمری مقری

محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب

هان موسم آنست که از بوی ریاحین

بر مشک ختن خاک چمن گردد غالب

گردند سپیدار و سیه بید بمیدان

بر یکدیگر از باد سحر طاعن و ضارب

آنرا که دو بادام جهان بین بود از باد

بیند گل بادام ربودن ز جوانب

ای باد که آری گل بادام ربوده

از بهر موالی ز سمرقند بصاحب

سلطان وزیران ملک آل امیران

ممدوح امیران سخن حاضر و غایب

فرزانه نظام الدین کاندر صفت او

نظام یداع نبود خاطی و کاذب

آرایش صد دفتر دیوان بمدیحش

بر هر سخن آرای بود لازم و واجب

از مکرمت اوست که از منقبت اوست

آرایش دیباچه دیوان مناقب

نبود عجب ار مدح وی انگیخته گردد

بر آب روان از قلم قائل و کاتب

ای قول تو در دینی و دنیائی صادق

وی رأی تو در مملکت آرائی صائب

از ملک تو شمشیر زن لشکر اسلام

بر قیصر و فغفور نهد تاج و ضرائب

آیند بدرگاه تو اشراف و اکابر

بر خدمت صدر تو چنان طامع و راغب

کز وجه زمین بوسی درگاه و سرایت

که برگ رباینده بیحاده جاذب

داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت

عیش هنی و طبع سخی و کف واهب

یک بنده وهاب نیابند بگیتی

نایافته صد بار ز جود تو مواهب

از مائده و مشرب و بر و کرم تست

آز و امل اهل هنر طاعم و شارب

هر کس که شراب حسد و حقد تو نوشد

ساقی دهدش مژده ببر کندن شارب

با دولت والای تو اعدای نگون بخت

هستند ز پیروز شدن خاسر و خائب

از نسبت والای تو اندر چمن ملک

چون سرو سرافرازی تو هست مناسب

چون سرو سهی در چمن جاه و بزرگی

بادا علم دولت و اقبال تو ناصب

از مشرق تا مغرب اهل قلم و تیغ

بر خدمت درگاه تو بادند مواظب

نوروز جلالی و سر سال عجم باد

بر صدر تو میمون و بر احباب و اقارب

چندانت بقا باد که ناید عدد سال

اندر قلم کاتب و در ذهن محاسب