گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ز مرگ چاره نباشد صحیح را و سقیم

کریم را بفنا رفتن است همچو لئیم

عزیز را چو ذلیل و جواد را چو بخیل

فصیح را چو کلیل و سفیه را چو فهیم

امید و بیم بعمر اندرست مردم را

هزار سال امید است عمر و یکدم بیم

ز عمر رفته علم خلق را که چه رفت

ز عمر مانده نداند بجز خدای علیم

چه غفلت است و چه بی آگهی و بی خبری

ز زندگانی کان یکدم است یا یک و نیم

به نیم دم نتوان زیست بر زیادت ازان

که کرده باشد قسام بنده را تقسیم

بدست هیچ حکیمی مدان زیادت عمر

که ممکن ار بودی بد بدست خواجه حکیم

سر اطبا استاد کوسوی کوهست

ز پشت هفت پدر او ستاد هفت اقلیم

شفای جان و دل خلق بود طلعت او

دوای او سبب صحت علیل و سقیم

ببندگان خدائی رحیمتر بعلاج

رحیم بودی خاص از پی خدای رحیم

بنیکنامی کوشید و نیکنامی یافت

چو اصل نیکی نامش بدو تیغ زر و سیم

تنی و مالی هرکس کز او سئوالی کرد

نعم شنید ز لفظ وی و گرفت نعیم

شفای تب زدگان بود شربتش گوئی

که برد شربتش از سلسبیل و از تسنیم

یتیم ماند پسر از وی و ز چشم یتیم

سرشک بر رخ باریده شد چو در یتیم

غریو و ناله پوشیدگان پرده او

دریده پرده صبر و خرد دریده عظیم

حکیم بود ز اقران خود عدیم المثل

چو مثل خویش ز اقران خویش گشت عدیم

سپید روی برانگیخته شود چو بنزع

ندید چهره اهریمن سیاه گلیم

چو بود شفقت او عام بر همه عالم

بدو خدایا رحمت کنی بفضل عمیم