گنجور

 
سوزنی سمرقندی

نهاد ملکت توران شد آباد و خوش و خرم

بسلطان زاده توران شهنشاه همه عالم

بعالم تا بنی آدم ز عدل او بیاساید

خدای علم او را داد شاهی بر بنی آدم

جهانداری که از ده قرن پیش از هیبت باسش

ز ملک خویش باز استاد ابراهیم بن ادهم

بملک ارسلان خاقان درآمد باز فرزندش

ببخت و طالع میمون به رأی ثابت و محکم

هران منبر که از نامش بیاراید گه خطبه

ز بام عرش گویندش ملایک مرحبا هر دم

سلیمان نبی شاید فرستد تخت بلقیسش

بدین مژده که آوردند زی انگشت او خاتم

خلیل الله بران خاطب که بر خاقان کند خطبه

ز فردوس علا گوید دلت ابری که بار و نم

ز عدلش گیتی آبادان شود چونان کزین جانب

بزیر سایه بتوان رفت سوی کعبه و زمزم

ز سهم او چنان گردد که داد خویش بستاند

تذرو از باز و میش از گرگ و گور از نیروی ضیغم

سپاهی و رعیت را چو خاقان سوی ملک خود

خرامید و خرم بنشست دلها شد خوش و خرم

نهاد ملکت توران عروسی بود تا اکنون

نقاب از روی خود نگشاد بر شاهان نامحرم

سپهداران تورانرا شهی شایسته بایستی

که پیش او بشایستی نهادن دستها بر هم

مر ایشانرا بدین همت شهی شایسته داد ایزد

ز نسل ارسلان خاقان غازی خسرو اعظم

سپهداران کمر بستند پیش تخت او صف صف

بران رسم و بران سیرت که جنی پیش تخت جم

جراحت بود بر دلها ز هجر ارسلان خاقان

کنون از وصل فرزندش جراحت را بود مرهم

چو خاقان از رعیت شاد باشد وز حشم خوشدل

حشم را دل بود شادان رعیت را نماند غم

که یارد کرد قصد این خجسته ملک تا باشد

اگر سیاره بفشاند ازین نیلوفری طارم

ایا مر پادشاهی را به از دارای بن دارا

و یا مر وصف مردی را به از سهراب بن رستم

ز هر جانب جهانداران خوهند آمد بعهد تو

بطاعت راست کرده دل بخدمت داد قامت خم

همه با ثروت قارون همه با قوت قارن

همه با فر افریدون همه با نیروی نیرم

بالقاب تو آرایند در هر کشوری منبر

رقم نام تو فرمایند بر دینار و بر درهم

ولایت از تو در خواهند و از منشور و فرمانت

ز یکدیگر بدست آرند ملک و ملک بیش و کم

همه شاهان ترا دانند شاهنشاه بی مشکل

چو گفتم بر خردمندان نباشد مشکل و مبهم

الا تا بر زبان خلق باشد این مثل جاری

که گردد خرم و پدرام ملک از عدل و کشت از نم

نم عدل تو برگشت امید آنکسان بادا

که ملکت از دعاشان شد قوی بنیاد و مستحکم

همی تا گردش چرخ سبک دوران همی زاید

شب مظلم ز روز روشن و روز از شب مظلم

بقای روز عمرت باد شاها تا بدان یک شب

که روز حشر خواهد بود چون برزد سپیده دم