گنجور

 
صوفی محمد هروی

ای لعل جانفزای تو سرچشمه حیات

مستند از دو چشم تو ذرات کاینات

پیدا نمی شود سر یک مو دهان تو

نطق شکر فشان تو شد حل مشکلات

خال سیاه بر لب او بین که چون مگس

بنشسته و به وجه حسن می خورد نبات

بوسی زکوه حسن به بیچاره ده که مال

افزون همی شود چون برون می کنی زکات

با نامه سیاه چو شوقت برم به خاک

یابم به روز حشر من ناتوان نجات

هر کس که یافت از لب جان پرور تو کام

اندر امان چو خضر شد از شدت ممات

صوفی بیا که خیمه ازین خاک بر کنیم

ما را چو هست خاطر محزون درین هرات