گنجور

 
صوفی محمد هروی

جستم بسی و سعی نمودم، به هیچ باب

یاری نیافتم به جهان بهتر از کتاب

غیر از صراحی می صافی و روی خوب

گر خسرو زمانه بود زو کن اجتناب

آمد خیال دوست مرا دوش در نظر

چون من که دید در همه دنیا شب آفتاب

در دل نشسته مهر رخ او به جای جان

آری، چو جای گنج بود منزل خراب

هجران آن نگار عذابی است بس الیم

با دیدن رقیب عذابی است بر عذاب

در دور چشم مست و لب می فروش او

زهاد شهر روزه گشادند از شراب

در چنگ غم بساز تو امروز صوفیا

از حد گذشت ناله ز آه تو چون رباب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode