گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

یار گرد وفا نمی‌گردد

حاجتی زو روا نمی‌گردد

ما به گرد درش همی گردیم

گرچه او گرد ما نمی‌گردد

یک زمان صحبت جدایی یار

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

عشق تو بر هرکه عافیت به‌سر آرد

هر دو جهانش به زیر پای درآرد

عقل که در کوی روزگار نپاید

بر سر کوی تو عمرها به‌سر آرد

صبر که ساکن‌ترین عالم عشق است

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

یار دل در میان نمی‌آرد

وز دل من نشان نمی‌آرد

سایه بر کار من نمی‌فکند

تا که کارم به جان نمی‌آرد

وز بزرگی اگرچه در کارست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

عشق هر محنتی به روی آرد

مکن ای دل گرت نمی‌خارد

وز چه رویت همی شود غم عشق

روی سرکش که روی این دارد

دامن عافیت ز دست مده

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

زلف تو تکیه بر قمر دارد

لب تو لذت شکر دارد

عشق این هر دو این نگار مرا

با لب خشک و چشم تر دارد

پرس از حال من ز زلف خبر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

تا ماه‌رویم از من رخ در حجیب دارد

نه دیده خواب یابد نه دل شکیب دارد

هم دست کامرانی دل از عنان گسسته

هم پای زندگانی جان در رکیب دارد

پندار درد گشتم گویی که در دو عالم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

مرا تا کی فلک رنجور دارد

ز روی دلبرم مهجور دارد

به یک باده که با معشوق خوردم

همه عمرم در آن مخمور دارد

ندانم تا فلک را زین غرض چیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

با قد تو قد سرو خم دارد

چون قد تو باغ، سرو کم دارد

وصلت ز همه وجود به لیکن

تا هجر تو روی در عدم دارد

شادم به تو و یقین همی دانم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

جان نقش رخ تو بر نگین دارد

دل داغ غم تو بر سرین دارد

تا دامن دل به دست عشق تست

صد گونه هنر در آستین دارد

چشم تو دلم ببرد و می‌بینم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

یار با هرکسی سری دارد

سر به پیوند من فرو نارد

این چنین شرط دوستی باشد

که بخواند به لطف و بگذارد

دل و جانم به لابه بستاند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شمارد

با او چه کرد شاید با او که گفت یارد

جانم فدای زلفش تا خون او بریزد

عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد

جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد

جز با غم هجر تو دلم کار ندارد

بی‌رونقی کار من اندر غم عشقت

کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد

دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

به بیل عشق تو دل گل ندارد

که راه عشق تو منزل ندارد

قدم بر جان همی باید نهادن

در این راه و دلم آن دل ندارد

چو دل در راه تو بستم ضمان کیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

دلم را انده جان می‌ندارد

چنان کاید جهانی می‌گذارد

حدیث عشق باز اندر فکندست

دگر بارش همانا می‌بخارد

چه گویم تا که کاری برنسازد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

آرزوی روی تو جانم ببرد

کافریهای تو ایمانم ببرد

از جهان ایمان و جانی داشتم

عشق تو هم این و هم آنم ببرد

غمزهات از بیخ وز بارم بکند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

بدیدم جهان را نوایی ندارد

جهان در جهان آشنایی ندارد

بدین ماه زرینش در خیمه منگر

که در اندرون بوریایی ندارد

به عمری از آن خلوتی دست ندهد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

بتی دارم که یک ساعت مرا بی‌غم بنگذارد

غمی کز وی دلم بیند فتوح عمر پندارد

نصیحت‌گو مرا گوید که برکن دل ز عشق او

نمی‌داند که عشق او رگی با جان من دارد

دلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

عشقم این بار جان بخواهد برد

برد نامم نشان بخواهد برد

در غمت با گران رکابی صبر

دل ز دستم عنان بخواهد برد

موج طوفان فتنهٔ تو نه دیر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد

دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد

در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است

که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد

خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

روی تو آرام دلها می‌برد

زلف تو زنهار جانها می‌خورد

تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت

عافیت را کس به کس می‌نشمرد

منهی عشق به دست رنگ و بوی

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode