گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح ثقة الملک طاهربن علی

 

وصف تو چو سرکشان بکردند

از هر هنرت یکی شمردند

صد یک ز تو چون همه نبودند

امروز همه ز تو بدردند

جان بازانی که شیر گیرند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - هم در مدیح

 

ای خواجه دل تو شادمان باد

جان تو همیشه در امان باد

این رای سفر که یش داری

بر تو به خوشی چو بوستان باد

شادی و سلامتی و رادی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در مدح منصور بن سعید

 

احوال جهان بادگیر باد

وین قصه ز من یادگیر یاد

چون طبع جهان باژگونه بود

کردار همه باژگونه بود

از روی عزیزیست بسته باز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - در ستایش امیر ابونصر فارسی

 

ای آن که فلک نصرت الهی

بر کنیت و نامت نثار دارد

هر چیز که گیتی بدان بنازد

از همت تو مستعار دارد

از عدل تو دین سرفراز گردد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در ستایش فضایل خود گوید

 

جاهم چو بکاهد خرد فزاید

کارم چو ببندد سخن گشاید

زینگونه نکوهیده باد از ایزد

آن کس که مرا بر هنر ستاید

آن را که خردمند بود هرگز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح ابوالفرج و گله از او

 

بوالفرج ای خواجه آزادمرد

هجر و وصال تو مرا خیره کرد

دید ز سختی تن و جان آنچه دید

خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد

سخت بدردم ز دل سخت گرم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در اثبات صانع و بینش خویش

 

جهان را عقل راه کاروان دید

بضاعتهاش خوان استخوان دید

همه ترکیب عمرش در فنا یافت

همه بنیاد سودش بر زیان دید

خرد خیره شد آنجا کز جهالت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - شکایت از روزگار

 

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - شکوه از کجروی زمانه

 

چون منی را فلک بیازارد

خردش بی خرد نینگارد

هر زمانی چو ریگ تشنه ترم

گرچه بر من چو ابر غم بارد

چون بیفسایدم چو مار غمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح ثقة الملک طاهر و شرح گرفتاری خود

 

تا بقا مایه نما باشد

ثقت الملک را بقا باشد

طاهر آن آفتاب کز نورش

آفتاب فلک سها باشد

جستن راه خدمت سامیش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - در مدح گوید

 

ای خداوند رحمت ایزد

بر تو و دولت جوان تو باد

بر همه کارها و نهمت ها

چرخ گردنده در ضمان تو باد

همه ساله همه مصالح ملک

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - ستایش ملک ارسلان

 

ز سر گیتی پیر بوده جوان شد

که سلطان گیتی ملک ارسلان شد

زمین پادشاهی جهان شهریاری

کزو تاج خورشید و تخت آسمان شد

قران را ازین فخر برتر نباشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - مدح شهریار و سپاسگزاری از مراحم او

 

سزد که باش شاها ز ملک خرم و شاد

که ملک تو در شادی و خرمی بگشاد

خدای دادت ملک و خدای عزوجل

نگاه دارد ملک تو همچنان که بداد

خدای بود معین ساعت گرفتن تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - در تهنیت لوا و عهد خلیفه و مدیح ملک ارسلان

 

لوا و عهد خطاب خلیفه بغداد

خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد

ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود

که تخت و ملک و فلک مثل او ندارد یاد

جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - در ثنای بهرامشاه

 

کوس ملک آواز نصرت بر کشید

کفر و شرک از هول آن سر در کشید

فخر شاهان جهان بهرامشاه

شد سوی هندوستان لشکر کشید

چتر او را فتح بر تارک نهاد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - هم در مدح او

 

تا در جهان مکین و مکان باشد

بهرامشاه شاه جهان باشد

شاه شهاب تیر که دستش را

قوس قزح سزد که کمان باشد

باشد جهان پیر جوان تا او

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - وصف پائیز و مدح سیف الدوله محمود

 

باد خزان روی به بستان نهاد

کرد جهان باز دگرگون نهاد

شاخ خمیده چو کمان برکشید

سر ما از کنج کمین برگشاد

از چمن دهر بشد ناامید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - مدح یکی از اکابر

 

ای بزرگی که دین و دولت را

همه آثار تو به کار شود

هر زمان شادتر شود آن کس

که به نامت به کارزار شود

گفته و کرده تو در عالم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - چیستان و گریز به مدح خواجه ابوطاهر عمر

 

لعبتی را که صد هنر باشد

شاید ار بر میان کمر باشد

نیست لعبت لطیف گرچه لطیف

به بر عقل بی خطر باشد

او یکی شاه شد که ملکش را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - گفتگو از روشنان فلکی و سیاهکاری آنان

 

چو سوده دوده به روی هوا برافشانند

فروغ آتش روشن ز دود بنشانند

سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز

که چشم های جهان را همه بخسبانند

از آن سبیکه زر کافتاب گویندش

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۶
sunny dark_mode