گنجور

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین

 

نگاری که بد طیلسان پرنیانش

بزر از چه منسوج شد پرنیانش

نگاری که نوروز کرد از درختان

چرا باز بسترد باد خزانش

خصومت کند باغ با باد ازیرا

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال

نیک وقت و نیک جشن و نیک روز و نیک حال

فال فیروزی و زرّست : آسمان و بوستان

کان یکی پیروزه جامه است این دگر زرّین نهال

گرد برگ زرد او بر چفته شاخ زرد خوش

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - قصیدهٔ ذیل متعلق به غضائری است که عنصری در قصیدهٔ خود که بدنبال خواهد آمد بانتقاد و خرده گیری از آن پرداخته است

 

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان محمود و انتقاد از قصیدهٔ غضائری

 

خدایگان خراسان و آفتاب کمال

که وقف کرد برو ذوالجلال عزّو جلال

یمین دولت و دولت بدو نموده هنر

امین ملت و ملت بدو گرفته جمال

همی خدای ز بهر بقای دولت او

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - قصیدهٔ ثانی غضایری که در جواب عنصری گفته است

 

پیام داد بمن بنده دوش باد شمال

ز حضرت ملک مال بخش دشمن مال

که شمر شکر بحضرت رسید و بپسندید

خدایگان جهان خسرو خجسته خصال

توهم شعرا کی رسد بحضرت تو

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح سلطان محمود

 

نوروز بزرگ آمد آرایش عالم

میراث بنزدیک ملوک عجم از جم

بر دولت شاه ملکان فرّخ و فیروز

آن قبلۀ فخر و شرف گوهر آدم

سالار خراسان ملک عالم عادل

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی

 

امید نیکی و تاج ملوک و صدر کرام

بزرگ خسرو آزادگان و فخر انام

بمین دولت و دولت بدو همیشه عزیز

امین ملت و ملت بدو گرفته نظام

سپهر کلی و جزوی بدو نموده هنر

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

آن زلف سرافکنده بر آن عارض خرّم

از بهر چه چیزست بدان بوی و بدان خم

هر چند همی مالد خمّش نشود راست

هر چند همی شوید بویش نشود کم

انگیخته از هم همه و آمیخته با هم

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم

بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم

لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد

دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم

مشعبد است غم عشق هر کجا باشد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

همیشه سر زلف آن سیمتن

گره بر گره یا شکن بر شکن

بپیچد همی چون من از عشق او

گره بر بنفشه شکن بر سمن

بشب ماند آن زلف و هرگز که دید

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

آمد ای شاه دوش ناگاهان

فیلسوفی به نزد من مهمان

پاک چون رای تو ز دوده سخن

تیز چون تیغ تو گشاده زبان

گفت با من زهر دری و شنید

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح سلطان محمود

 

توانگری و بزرگی و کام دل بجهان

نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان

یمین دولت کایام ازو شود میمون

امین ملت کایمان ازو شود تابان

همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در مدح سلطان محمود فرماید

 

چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان

فروخته‌ست زمانه به دولت سلطان

یمین دولت و مر ملک را دلیل به یُمن

امین ملت و مر خلق را ز رنج امان

ز جان به فکرت محکم برون کنند ثناش

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در صفت بهار و مدح سلطان محمود

 

بخار دریا بر اورمزد و فروردین

همی فرو گسلد رشته های درّ ثمین

ز آب پاک دهان پر ستاره دارد ابر

ز باد پاک شکم پر ستاره دارد طین

بمشکرنگ لباس اندرون شدست هوا

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح امیر ناصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن

بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن

چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من

روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن

بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین سبکتگین

 

گل نوشکفته است و سرو روان

برآمیخته مهر او با روان

خرد چهر او برنگارد بدل

که دل مهر او باز بندد بجان

اگر بنگری سوی رخسار او

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین سبکتیگن

 

همی روم بمراد و همی زیم به امان

بجاه و دولت و نام خدایگان جهان

سر ملوک جهان میر نصر ناصر دین

سپاهدار خراسان برادر سلطان

کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان

گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان

گفتم که ساعتی ببر من فرونشین

گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان

گفتم که باد سرد زیان داردت همی

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

قویست دین محمد بآیت فرقان

چنانکه حجت سلطان به رایت سلطان

یمین دولت و پیراسته بتیغش ملک

امین ملت و آراسته بدو ایمان

ز خیر هرچه رسول خدای را خبرست

[...]

عنصری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode