محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲ - وله ایضا
هر هنر من که زانگیز طبع
در نظر عقل شود جلوهگر
خصم بداندیش حسد پیشه را
ناوکی از رشک رسد بر جگر
طوطی شیرین عمل نطق من
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - در مدح میر محمد مؤمن فرماید
گوشوار گوش دوران درةالتاج جهان
قرةالاعیان محمدمؤمن آن عالی گوهر
چون فتاد از موج بحر آفرینش بر کنار
با قدومی از نجوم آسمان مسعودتر
گوهر بحر سعادت خواندمش کان گنج را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - وله ایضا
ای چراغ منتظر سوزان که میباید مرا
بهر برخورداری از هر وعدهات عمری دگر
وی خدیو صبر فرمایان که میباید تو را
بینوائی بر در از ایوب صبر اندوزتر
با وجود آن که دست درفشانت مسرفی است
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - وله در رثاء
میر عالی رتبه آن مهر سپهر عز و جان
در دری قیمت آن دریا دل والاگهر
زبدهٔ آل نبی سید قوامالدین که بود
بینظیر از حسن سیرت در بسیط بحر و بر
چون به آهنگ ریاض خلدو گلزار جنان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - وله ایضا
دلا دقیقه شناسی و نکتهپردازی
ز من مخواه و مجو از درخت خشک ثمر
که از مفارقت خواجه میرزا علیم
چنان ملول کز ادراک من نمانده اثر
ز من اعزه چو تاریخ فوت او جستند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸ - وله ایضا
محیط دولت اقبال خواجه میر حسن
که بود تاجر فرزانهای چو او نادر
چو بیثباتی ویرانهٔ جهان دانست
زدود نقش فریبش ز صفحهٔ خاطر
وزین سراچه فانی قدم کشید و رسید
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - در شکایت فرماید
خسروا شاها جوان دل شهریارا سرورا
ای جهان را عهد نو هنگامهات خرم بهار
ای برای عقل پرور پایهٔ دین پروری
وی به ذات فیض گستر سایهٔ پروردگار
ای تو را در دور بر ما تحت گردون داوری
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰ - وله ایضا
ز ارباب دنیا که دارد جهان
به ذات جهاندارشان افتخار
اجل را پی غارت نقد جان
چو با میرزا احمد افتاد کار
در آن ماتم از دست غم چاک شد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح میرامینالدین محمد گوید
آن سپهر ایوانکه از بخت بلند
داردش کیوان به صد اخلاص پاس
وان فلک مسند که میگوید ملک
پاسبان آستانش را سپاس
میرامینالدین محمد که آسمان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲
عشقی آن نخل خرد پرور بستان سخن
که به سیل اجل از دهر برآمد بیخش
میشنیدم ز چپ و راست که عشقی
متفکر چو شدم بود همان تاریخش
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۳ - قطعه
ای مالک ملک سپه مملکت مدار
در ملک خویش آتش آزار را بکش
بعضی ز کفر پیرو اسلام نیستند
اسلام را مدد کن و کفار را بکش
جمعی ز کینه در پی آزار مردمند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴ - وله ایضا
ای شهسوار عرصه همت که میکشند
در راه جود غاشیهات حاتمان به دوش
در جنب همت تو کریمان دیگرند
گندم نمای روکش قلاب جو فروش
با آن که زآتش کرم هیچ به اذلی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵ - وله ایضا
ای تو را قدر و جلال از چرخ ذی قدرت زیاد
وی تو را جود و نوال از بجر گوهرپاش بیش
در زمان چون تو سلطانی که اخراجات من
بیتعلل میدهد از مخزن احسان خویش
از برای آن زمین کز من به جان شد منتقل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶ - در مرثیهٔ میرزا غیاثالدین
قیمتی گوهر بساط وجود
در یک دانه جلیل صدف
حضرت میرزا غیاثالدین
چاکر خاندان شاه نجف
ناگهان شاهباز روحش کرد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷
نمودیم این دو در وقف از ره صدق
برین مسجد که نورش رفته تا سقف
چو تاریخش طلب کردند گفتم
برین مسجد نمودیم این دو در وقف
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۸ - در مدح امینالدین فرماید
شهسواری که عرصهٔ گردون
بست حکمش به حلقهٔ فتراک
کامکاری که فارس قدرش
از سمک رخش راند تا به سماک
آصف دهر کش سلیمان وار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹ - وله ایضا
افتخار اهل دولت خواجه احمد آن که بود
نشه اقبالش از فیض ازل در آب و گل
طایر روحش به شهبال توجه ناگهان
در هوای آن جهان زین آشیان برداشت ظل
از دل و جان بود مولای علی و آل او
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰ - وله ایضا
دلا بنگر این بیمحابا فلک را
که شد تا چه غایت به بیداد مایل
ز روی زمین گردی انگیخت آسان
که کار زمین و زمان ساخت مشکل
چنان بست آن سنگ دل دست ما را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۱
ملا ابوالحسن که در محیط وجود او
زین خاکدان رساند به افلاک موج فضل
چون کرد رو به ملک عدم ز آسمان رسید
تاریخ فوت گشتن او ماه اوج فضل
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۲ - ایضا در مرثیه
قاضی آن عالم اسرار قدر
که خرد خواندیش استاد عقول
یعنی آن مفتی احکام نبی
کز ره صدق نمیکرد عدول
آن که کلک دو زبانش بودی
[...]