گنجور

 
محتشم کاشانی

هر هنر من که زانگیز طبع

در نظر عقل شود جلوه‌گر

خصم بداندیش حسد پیشه را

ناوکی از رشک رسد بر جگر

طوطی شیرین عمل نطق من

کام جهان را چو کند پرشکر

چاشنی آن به مذاق حسود

چون رسد از زهر بود تلخ‌تر

ز آب و هوای چمن طبع من

چون شود اشجار سخن پرثمر

بی جهتی ناخن دخل غنیم

میوه خراشی کند از هر شجر

طایر عنقا لقب درک من

بیضهٔ معنی چو کشد زیر پر

خصم سیه‌رو کندش زاغ نام

روح قدس گر زند از بیضه سر

جنبش دریای خیالات من

افکند از تک چو به ساحل گوهر

مدعی آن لل شهوار را

گاه خزف خواند و گاهی حجر

ابر مطیر شکرین کلک من

بر چمن دهر چو ریزد مطر

دوست خورد نیشکر از فیض آن

زهر گیا دشمن حیوان سیر

محتشم اندر نظر عیب جو

عیب تو این است که داری هنر