گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

حبذا منزلی که چرخ برین

به تماشای اوست رو به زمین

می گشاید به دیدنش شبها

ز اختران چشمهای عالم بین

دورها شد که با هزاران چشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

بنامیزد این منزل روح پرور

که ذات البروج است این چرخ اخضر

در او برجها سربه گردون کشیده

به هر برج گردان یکی روشن اختر

درونش بود روشن از اختران شب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

زین مروح خانه بادی می وزد بس دلپذیر

برمشام جانت ای دل قوت جان زین بادگیر

زین معطر باد هرکس شمه ای چون گل شنید

می رود دامان پر از مشک و گریبان پر عبیر

بین مشبکها دراو هر سو به صد بند و گره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

چیست خور در خم این دایره خرگاهی

عکسی از شعشعه طلعت شاهنشاهی

آن که خورشید ازل دوخته از رشته نور

بر قد دولت او خلعت ظل اللهی

بر در بار جلالش به تواضع باشند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

بنامیزد این منزل روح پرور

بهشتیست رو کرده در حوض کوثر

نه کوثر پر از نجم سیاره چرخی

ز گردنده مرغابیان شناور

ز غوطه زدن در غروب و طلوعی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱ - فی توحیده سبحانه و تعالی

 

آن که تسبیح حصا بر صدق او آمد گوا

گاه احصای ثنایت گفته لا احصی ثنا

چون درین احصا حصاآسا نیم گویا به صدق

به که بندم راه گویایی چو صدیق از حصا

عد نعمایت چه حد من چو حکمت درازل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۳ - فی نعت النبی صلی الله علیه و سلم

 

نگار من شتر انگیخت رو به حجره من

پذیره شترش رفت جان ز حجره تن

ز حجره چون شترش دیده شد قطار سرشک

چو سرخ مو شتران قطره زد ز حجره من

زند ز حجره مرا سیل خون دل شترک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۴ - القصائد

 

سحر چو بر دل من تافت نور صبح نشور

صدای صیحه قوموا شنیدم از دم صور

ز خواب جستم ازان صیحه و درآن جستن

مرا به خیمه ابداعیان فتاد عبور

به هم نشسته گروهی مقدسان دیدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۵ - قصیده اخری

 

این نه قصر است همانا که بهشت دگر است

که گشاده به رخ اهل صفا هشت دراست

جای آن دارد اگر هشت بهشتش خوانند

چون ز هر نقش دراو حوروشی جلوه گر است

تابه دانش پی نظاره آن حوروشان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۷ - در جواب نامه سلطان روم

 

چو از تنوع اوضاع گنبد دایر

بیاض صبح نمود از سواد شب ظاهر

طلوع نیر خور رونق نجوم ببرد

هجوم نور قوی شد ضعیف را قاهر

شوند گمشدگان در نشیمن غیبت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۸ - قصیدة اخری

 

وه این چه بارگیست که بهر تجملش

زیبد ز زرکش اطلس چرخ فلک جلش

شکلیست بس بدیع که نتوان نگاشتن

بر صفحه ضمیر به کلک تخیلش

پوینده استری که چو صرصر به پای سعی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۹ - وایضا له

 

ای ماه نوت تراشه سم

بر سنبله داسه بسته از دم

بر سم تو آن نه نعل و میخ است

شد پی سپرت هلال وانجم

با پویه تو چو گوی کرده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - فی تاریخ وفاتة قدس سره

 

به بوستان ولایت کهن درخت بلند

که عمرها به سر اهل فقر سایه فکند

چو شاخ سدره نه در سربلندیش همتا

چو باغ روضه نه در میوه بخشیش مانند

فروغ آن به فیوض کرم گرانمایه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - تاریخ دیگر

 

به هشتصد و نود و پنج در شب شنبه

که بود سلخ مه فوت احمد مرسل

کشید خواجه دنیا و دین عبیدالله

شراب صافی عیش ابد ز جام اجل

قرارگاه دلش باد در مدارج قرب

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode