گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

دل بی‌تو به صدهزار زاریست

جان در کف صدهزار خواریست

در عشق تو ز اشک دیده دل را

الحق ز هزار گونه یاریست

در راه تو خوارتر ز حاکم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

ماه چون چهرهٔ زیبای تو نیست

مشک چون زلف گل‌آرای تو نیست

کس ندیدست رخ خوب ترا

که چو من بنده و مولای تو نیست

کردم از دیده و دل جای ترا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

از تو بریدن صنما روی نیست

زانکه چو رویت به جهان روی نیست

تا تو ز کوی تو برون رفته‌ای

کوی تو گویی که همان کوی نیست

گرچه غمت کرد چو مویی مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

روی برگشتنم از روی تو نیست

که جهانم به یکی موی تو نیست

زان ز روی تو نگردانم روی

که به جز روی تو چون روی تو نیست

هیچ شب نیست که اندر طلبت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست

کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست

در آرزوی خواب شب از بهر خیالت

حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست

بی‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

عشق تو بی‌روی تو درد دلیست

مشکل عشق تو مشکل مشکلیست

بی‌تو در هر خانه دستی بر سریست

وز تو در هر کوی پایی در گلیست

بر در بتخانهٔ حسنت کنون

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

در همه مملکت مرا جانیست

هر زمان پای‌بند جانانیست

در کنارم به جای دمسازی

تا سحرگه ز دیده طوفانیست

در کجا می‌خورد مرا غم عشق

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

مکن ای دل که عشق کار تو نیست

بار خود را ببر که بار تو نیست

مردی از عشق و در غم دگری

گرچه این هم به اختیار تو نیست

دیده راز تو فاش کرد ازآنک

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

بی‌مهر جمال تو دلی نیست

بی‌مهر هوای تو گلی نیست

بگذشت زمانه وز تو کس را

جز عمر گذشته حاصلی نیست

تا از چه گلی که از تو خالی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

یار با من چون سر یاری نداشت

ذره‌ای در دل وفاداری نداشت

عاشقان بسیار دیدم در جهان

هیچ‌کس کس را بدین خواری نداشت

جان به ترک دل بگفت از بیم هجر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

باز کی گیرم اندر آغوشت

کی بیارم به دست چون دوشت

هرگز آیا به خواب خواهم دید

یک شبی دیگر اندر آغوشت

تا بدیدم به زیر حلقهٔ زلف

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

رایت حسن تو از مه برگذشت

با من این جور تو از حد درگذشت

آتش هجر توام خوش خوش بسوخت

آب اندوه توام از سر گذشت

نگذرد بر هیچ کس از عاشقان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

یار ما را به هیچ برنگرفت

وانچه گفتیم هیچ درنگرفت

پردهٔ ما دریده گشت و هنوز

پرده از روی کار برنگرفت

درنیامد ز راه دیده به دل

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

سخت خوشی چشم بدت دورباد

سال و مه و روز و شبت سور باد

بندهٔ زلفین تو شد غالیه

خاک کف پای تو کافور باد

خادم و فراش تو رضوان سزد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

از بس که کشیدم از تو بیداد

از دست تو آمدم به فریاد

فریاد از آن کنم که آمد

بر من ز تو ای نگار بیداد

داد از دل پر طمع چه دارم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

مرا با دلبری کاری بیفتاد

دلم را روز بازاری بیفتاد

مسلمانان مرا معذور دارید

دلم را ناگهان کاری بیفتاد

قبای عشق مجنون می‌بریدند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

هرکس که ز حال من خبر یابد

بدعهدی تو به جمله دریابد

بر من غم تو کمین همی سازد

جانم شده گیر اگر ظفر یابد

عشقت به بهانه‌ای دلم بستد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

جان ز رازت خبر نمی‌یابد

عقل خوی تو درنمی‌یابد

چون تو بازارگان ترکستان

می‌نیارد مگر نمی‌یابد

وصل چون دارم از تو چشم که چشم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

در دور تو کم کسی امان یابد

در عشق تو کم دلی زبان یابد

خود نیز نشان نمی‌توان دادن

زان‌کس که ز تو همی نشان یابد

وصل تو اگر به جان بیابد دل

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

حسنت اندر جهان نمی‌گنجد

نامت اندر دهان نمی‌گنجد

راز عشقت نهان نخواهد ماند

زانکه در عقل و جان نمی‌گنجد

با غم تو چنان یگانه شدم

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۷
sunny dark_mode