گنجور

 
انوری

ماه چون چهرهٔ زیبای تو نیست

مشک چون زلف گل‌آرای تو نیست

کس ندیدست رخ خوب ترا

که چو من بنده و مولای تو نیست

کردم از دیده و دل جای ترا

گرچه از دیده و جان جای تو نیست

چه دهی وعدهٔ فردا که مرا

دل این وعدهٔ فردای تو نیست

سینهٔ کس نشناسم به جهان

که در آن سینه تقاضای تو نیست