امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۱
موی سیاه من به جوانی چو مشک بود
کافور شد به پیری مشک سیاه من
آورد روزگار ز پیری اثر پدید
بر روی پژمریده و پشت دوتاه من
هرگه که من به سجده نهم روی بر زمین
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۲
بیار فاخته مهرا شراب غالیه بوی
که خاک غالیه رنگ است و روز فاختهگون
تو با کرشمه طاوس پیش من بخرام
اگر ز سرما طاوس شد ز باغ برون
چنانکه باز نسیمن گرفت بر سرکوه
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۳
از سروران باستان، وز مهتران عصر ما
کردند نازش چار قوم از چار تن تا روز دین
ایرانیان از رستم و عباسیان از معتصم
سلجوقیان از سنجر و اسحاقیان از صدر دین
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۴
همای کلک تو مرغی است لاغر
که از منقار او شد ملک فربی
هر آنکس کو تو را بیند بپرسد
که این خورشید تابنده است یا نی
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۵
ای شاه اگر سکندر دیدی حُسام تو
از سنگ و روی و آهن سدی نساختی
پیش تو پشت مَعْن چو چوگان شدی ز شرم
گر با تو در سخا و کرم گوی باختی
ور دست تو بدیدی محمود زابلی
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۶
بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
بیا کی گویی اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی اندر دیدهٔ بیخواب خوابستی
سحابستی قدح گویی و می قطر سحابستی
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۷
فخر کردی که نسب داری از آباء کرام
همه مشهور به جود و کرم و آزادی
راست گفتی پدرانت همه نیکان بودند
بد تو بودی به حقیقت که از ایشان زادی
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۸
ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی
در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی
آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی
وانجا که صف رزم بود مرد نبردی
جان پدر و جان برادر به تو شادست
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۹
به سعی همت خویش ای اجل مؤید دین
خجسته دولت و پیروز اخترم کردی
چو رای خویش بیفروختی ضمیر مرا
چو بخت خویش بر اعدا مظفرم کردی
به جاه بر همه صدران تقدمم دادی
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۰
کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری
کرد پرگوهر دهانم پادشاه گوهری
دست رادش در دهانم درّ دریایی نهاد
چون ببارید از زبانم پیش او درّ دری
پادشا بخشد به شاعر زرّ و دیبا و قصب
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۱
بخور ای سیدی به شادی و ناز
هرکجا نعمتی به چنگ آری
چرخ در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۲
ای بار خدایی که خداوند جهانی
لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی
دریادل و مهطلعت و خورشید ضمیری
باران سپه و ابر کف و برق سنانی
فخرست به سلطانی تو پیر و جوان را
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۳
ای شاه عطا بخش که بخشندهتر از تو
چشم فلک پیر ندیدست جوانی
درویش بهدرگاه تو بشتافتم امروز
جود تو مرا کرد توانگر به زمانی
شد قصهٔ من قصهٔ موسیکه همی جست
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۴
مرا از پی خدمت شاه باید
دل و دیده و عمر و جان و جوانی
هر آن زندگانی که بیشه گذارم
مرا مرگ باشد چنان زندگانی
ولیکن مرا شاه معذور دارد
[...]