گنجور

 
امیر معزی

ای شاه اگر سکندر دیدی حُسام تو

از سنگ و روی و آهن سدی نساختی

پیش تو پشت مَعْن‌ چو چوگان شدی ز شرم

گر با تو در سخا و کرم‌ گوی باختی

ور دست تو بدیدی محمود زابلی

از خاک سم مرکب تو سر فراختی

من بنده از سخاوت و جود تو یافتم

امروز خلعت تو و نیکو نواختی

رومی و اطلس و قصب و بدره‌های زر

دو استر سبک‌رو و اسبی و ساختی

 
 
 
فرخی سیستانی

ای ترک حق نعمت عاشق شناختی

رفتی و ساختی ز جفا هر چه ساختی

کردار من به پای سپردی و کوفتی

گرد هوای خویش گرفتی و تاختی

با تو به دل چنان که توان ساخت ساختم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه