گنجور

 
امیر معزی

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی

و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی

بیا کی گویی اندر جام مانند گلابستی

به خوشی گویی اندر دیدهٔ بی‌خواب خوابستی

سحابستی قدح‌ گویی و می قطر سحابستی

طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی

اگر می نیستی یکسر همه دل‌ها خرابستی

وگر در کالبد جان را به دل هستی شرابستی

اگر این می به ابر اندر به چنگال عقابستی

از آن تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی

 
 
 
رودکی

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی

و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی

بیا کی گویی: اندر جام مانند گلابستی

به خوشی گویی: اندر دیدهٔ بی‌خواب خوابستی

سحابستی قدح گویی و می قطرهٔ سحابستی

[...]

فرخی سیستانی

گرازده فضل تو شاها یکی در آفتابستی

همانادر پرستیدنش هر کس را شتابستی

ور آن رادی که اندر دست تست اندر سحابستی

ز بارانش زمین پر گوهر و پر زرنابستی

وراین پاکی که اندرمذهب تست اندرآبستی

[...]

سعدی

تعالی الله چه روی است آن که گویی آفتابستی

و گر مه را حیا بودی ز شرمش در نقابستی

اگر گل را نظر بودی چو نرگس تا جهان بیند

ز شرم رنگ رخسارش چو نیلوفر در آبستی

شبان خوابم نمی‌گیرد نه روز آرام و آسایش

[...]

غالب دهلوی

دلم در ناله از پهلوی داغ سینه تابستی

بر آتشپاره ای چسبیده لختی از کبابستی

بهارم دیدن و رازم شنیدن برنمی تابد

نگه تا دیده خونستی و دل تا زهره آبستی

هجوم جلوه گل کاروانم را غبارستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه