سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۱
الا ای آفتاب مشرق فضل
که تاب مهرت اندر جان ماه است
عنان تا تافتی بر جانب شام
جهان در چشم من چون شب سیاه است
به امید قدومت انجمن را
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۲
ای جهانگیری که وقت رفتن و باز آمدن
موکب نصرت عنایت در عنان پیوسته است
کرده سهم عدل تو صد پی کمان را گوشه گیر
ساخته شمشیر را کلک تو دایم دسته است
دین پناها مدتی شد کز سواد حضرتت
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۳
تا مادر زمانه بتایید نه پدر
آیین وضع و حمل ولادت نهاده است
وین مهد لاجوردی افلاک را خرد
آرایش از جواهر جرام داده است
دل شاد باش کز صدف فطرات وجود
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۴
پادشاها ز عمر خویش مرا
بی حضور شما چه فایده است
از دعا گو به غیبت و حضور
شاه را جز دعا چه فایده است
همچنان چون ز حضرتت دورم
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۵
دادند اشتری دو سه نواب شه مرا
شادان شدم از آنکه مرا چارپا بسی است
عقلم به طنز میگفت انظر الی الابل
کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است
دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۶
می که نفع است درو در خوردست
گرچه بیش از همه بدنام و دنی است
خار کو ما در گلبرگ طری است
ز آنچه آزار کند سوختنی است
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۷
دیدن خواجگان بلایی بود
بنده عمری ازین بلا میجست
ناگهانش به علت رمدی
دولتی داد اتفاقی دست
رفت در کنج خانهای تاریک
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۸
دیدمش دوش رخ تراشیده
گفتم ای جان و دل که روی تو خست
گفت مشاطه بهر چشم بدان
خالی از وسمه بر رخم میبست
عرضم زانکه سخت نازک بود
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۹
شاها یقین که مدح و ثنای تو برترست
زانها که در سواد دل و دفتر آمده است
شاها بیان حال مفصل نمیکنم
درد مفاصل است که گردم برآمدست
از درد جامهای که به زانو همی رسد
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۰
چون به قشلاق قرا باغ آمدیم
گفتم از افلاس وا خواهیم رست
جرها زین مملکت خواهیم کرد
طرفهها ز اطراف بر خواهیم بست
ناخن اندر هر طرف انداختیم
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۱
پادشاها خواست کردن جانم استقبال تو
لیکن از بیماری جان بود پایم سخت سست
جز دل و جان نیستم چیزی سزای حضرتت
حال جان من برین سان است و دل خود پیش توست
شکر ایزد را که بوم ظلم را بشکست بال
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۲
بلقیس ثانی ای که صد پایه رای تو
بالای دست را بعه آسمان نشست
لطفت به آستین کرم پاک میکند
گردی که گرد دامن آخر زمان نشست
خورشید مهر توست که در جان چرخ تافت
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۳
صاحب قران دور فلک خواجه تاج الدین
ای خواجهای که دین و سعادت قرین توست
تو خاتم اکابری و دست حکم تو
آن خاتمی که دست خرد در نگین توست
دستت کلید باب امید خلایق است
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۴
ایا سحاب نوالی که ابر دریا دل
به های های ز دست تو بارها بگریست
به هر کجا که کنی روی فتح پیشرو است
که پشت فتح به روی مبارک تو قویست
خدا یگانا من بنده قدیم توام
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۵
پادشاها مهد عالی میرود سوی شکار
لیکن اسباب شدن ما را مهیا هیچ نیست
خیمه و اسب است و زین جامه اسباب سفر
جز دو اسب لاغری با بنده زینها هیچ نیست
نوکرانی نیز نیکو دارم اما هیچ یک
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۶
ای جهانبشخ جوانبختی که اهل فضا را
جز جنابت در جهان امروز استظهار نیست
نو عروس تازه روی فتح را در روز عرض
جز به خون دشمنت گلگونه رخسار نیست
با عیار جوهر رای جهان آرای تو
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۷
وزیرا جهان قحبه بی وفاست
تو را زین چنین قحبهای ننگ نیست
برون زین فراخی دگر را بخواه
خدای جهان را جهان تنگ نیست
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۸
خواجه از قول باز میگردد
خواجه را شرط و قول و پیمان نیست
دلپذیر است قول او لیکن
لیکنش بازگشت چندان نیست
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۹
ز پیری جهان دیده کردم سوالی
که بهر معیشت ز مال بضاعت
چه سرمایه سازم که سودی کند گفت
اگر میتوانی قناعت قناعت
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۰
مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین
که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح
هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده
مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح
به هر زمین که گذر کرده باد آبادی
[...]