گنجور

 
سلمان ساوجی

دیدن خواجگان بلایی بود

بنده عمری ازین بلا می‌جست

ناگهانش به علت رمدی

دولتی داد اتفاقی دست

رفت در کنج خانه‌ای تاریک

دیده دربست و از بلا وارست

بنده صد سال دیگر ار باشد

بیش ازین خواجگان که اکنون هست

روشنایی جز این نخواهد دید

غیر ازین طرف بر نخواهد بست

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه