گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح حضرت سیدالشهداء (ع)

 

خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست

آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست

پرده خارست اگر دارد گلی این بوستان

نوش این غمخانه را چاشنی زهر فناست

ساحلی گر دارد این دریا لب گورست و بس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - درتهنیت ورود شاه عباس دوم از مازندران به اصفهان

 

منت خدای را که سلیمان روزگار

آمد به تخت سلطنت از سیر و از شکار

زین ابر رحمتی که ز مازندران رسید

سرسبز شد جهان و جوان گشت روزگار

آن سایه خدا که جهان روشن است ازو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه عباس دوم

 

زهی عذار تو آیینه دار حیرانی

عرق به روی تو واله چو چشم قربانی

ز خط سبز، پریزاد می کند تسخیر

لب عقیق تو چون خاتم سلیمانی

ز لنگر تو فلک نقطه ای است پا بر جا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح شاه عباس دوم

 

شد از بهار دل افروز، عالم امکان

به رنگ دولت صاحبقران عهد، جوان

سپهر مرتبه عباس شاه کز تیغش

رقوم فتح و ظفر همچو جوهرست عیان

گرفته است دم از ذوالفقار شمشیرش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در تهنیت جلوس مجدد شاه صفی بر تخت با نام شاه سلیمان

 

دگربار از جلوس شاه دوران

دو چندان شد نشاط اهل ایران

نشست از نو خدیو هفت اقلیم

مربع بر سریر چار ارکان

ز روزافزونی اقبال و دولت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در توصیف زاینده رود

 

چشمه حیوان ندارد آب و تاب زنده‌رود

خضر و آب زندگانی، ما و آب زنده‌رود

نیست آب زندگی را حسن آب زنده‌رود

صد پری در شیشه دارد هر حباب زنده‌رود

هرکه بتواند سفیدی از سیاهی فرق کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در توصیف دومین پلی که بر زاینده رود بسته شده

 

شد دو بالا زین پل نوآب و تاب زنده رود

طاق ابرویی چنین می خواست آب زنده رود

شد چو نقش ثانی این پل دلپذیر و پایدار

نقش اول بود اگر آن پل بر آب زنده رود

تا به آیین تمام این پل نقاب از رخ گشود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - ایضا در وصف زاینده رود

 

می شود جان تازه از بوی بهار زنده رود

زنده می گردد دل از سیر کنار زنده رود

هست در زیر سیاهی داغ ناخن خورده ای

آب خضر از رشک موج بی قرار زنده رود

زلف مشکین از سواد اصفهان چون آب خضر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در توصیف زاینده‌رود و پل آن

 

زنده‌رود از جلوه مستانه طوفان می‌کند

پل به آیین تمام امسال جولان می‌کند

سایبان‌ها می‌دهد یاد از پر و بال پری

پل ز شوکت جلوه تخت سلیمان می‌کند

این کمر کامسال زرین‌رود از پل بسته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در ورود شاه عباس دوم به شهر اشرف

 

کرد تا پابوس اشرف کشور مازندران

زین شرف بر ابر می ساید سر مازندران

از برای توتیا نتوان غباری یافتن

گر بگردی چون صبا سر تا سر مازندران

غوطه چون آیینه در زنگار خجلت داده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - شفای شه به دعا از خدا طلب کرده

 

خدایا شاه ما را صحت کامل کرامت کن

به غیر از درد دین از دردها او را حمایت کن

ز نبض مستقیم او بود شیرازه عالم را

جهان را مستقیم از صحت آن پاک طینت کن

به حول و قوت خود رفع کن ضعف مزاجش را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در موعظه و تخلص به مدح نبی اکرم (ص)

 

تا نگردیده است خورشید قیامت آشکار

مشت آبی زن به روی خود ز چشم اشکبار

در بیابان عدم بی توشه رفتن مشکل است

در زمین چهره خود دانه اشکی بکار

مزرع امید را زین بیشتر مپسند خشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در افتتاح پل خواجو

 

اصفهان یک دل روشن ز چراغان شده است

پل ز آراستگی تخت سلیمان شده است

باده چون سیل ز هر چشمه روان گردیده است

کمر پل ز می لعل، بدخشان شده است

از گل و شمع که افروخته و ریخته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در توصیف اشرف

 

کیمیای خوشدلی خاک دیار اشرف است

صیقل دلها هوای بی غبار اشرف است

آسمان یک برگ سبز از نوبهار اشرف است

عشرت روی زمین فرش دیار اشرف است

ابر با آن سرکشی اینجا به خاک افتاده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در توصیف صفی آباد

 

می می چکد از آب و هوای صفی آباد

جامی است پر از باده بنای صفی آباد

اشرف که بهشت است ازو در عرق شرم

بالا نکند سر ز هوای صفی آباد

هر چند به اشرف نرسد هیچ مقامی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح نواب ظفرخان

 

این چنین هجران اگر دارد مرا در پیچ و تاب

زود خواهد خیمه عمرم شدن کوته طناب

داستان حسرتم از زلف طولانی ترست

یک الف وارست از طومار آه من شهاب

سنبل خواب پریشان از سر بالین من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در توصیف جشن بهار و مدح نواب ظفرخان

 

تذرو بال فشان گردد از غبار بسنت

رود بهار به گرد از گل عذار بسنت

گذشت فصل خزان شکسته رنگیها

رسید موسم رنگین نوبهار بسنت

بهار با همه سامان بی نیازی رنگ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - قصیده

 

مردم به زرق طره دستار می روند

خرمهره اند و در پی افسار می روند

در کوچه های شهر چرا خون نمی رود؟

زینسان که خلق روی به دیوار می روند

خلق ظلوم مرکب غول ضلالتند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در توصیف کابل و مدح نواب ظفرخان

 

خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش

که ناخن بر دل گل می زند مژگان هر خارش

خوشا وقتی که چشمم از سوادش سرمه چین گردد

شوم چون عاشقان و عارفان از جان گرفتارش

ز وصف لاله او، رنگ بر روی سخن دارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح نواب ظفرخان

 

زهی ز نرگس خوش سرمه آهوی مشکین

ز طاق بندی ابرو نگارخانه چین

به خوش قماشی ساعد طلای دست افشار

ز بوسه های شکرریز غیرت شیرین

گل سر سبد آسمان که خورشیدست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode