گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

آشکارا و نهان ماتوئی

جان جان و جسم جان ما توئی

از قدم تا فرق می بینم تو را

چشم بینا و زبان ما توئی

همچو طفلان در کنارت بیقرار

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

در تو حیرانم که چونم ساختی

چار عنصر را بهم پرداختی

وز دل و ز دیده ی ما ای حبیب

خویشتن را دیده و بشناختی

قلب مؤمن گفته عرش من است

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

آفتابی و ماه می طلبی

پادشاهی و شاه می طلبی

کل شیئی شهید آیت تست

اگر از ما گواه می طلبی

تا به بینی بدیده ها خود را

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

در فنای فقر دیرینم توئی

ملک و تاج و تخت و زرینم توئی

گر ندارم دین و دنیا باک نیست

خالق هم آن و هم اینم توئی

همچو گل بشکفتم از باد بهار

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

زلف را تا بر مه رو در نقاب انداختی

مردم چشم مرا در صد حجاب انداختی

غوطه خوردم در سرشک خویش تا بینم تو را

چون ز خورشید رخت تابی در آب انداختی

سوختی دلهای مشتاقان در آتش ساقیا

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

باده را نشأیست روحانی

جرعه ای نوش کن که تادانی

باده و شمع و شاهد و مجلس

هست اسرار سر ربانی

نوش کن جرعه ای بیخود شو

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گفت رحمان با حمد عربی

سبقت رحمتی علی غضبی

ساخت کارش مسبب الاسباب

دل او ساخت پیشه بی سببی

باده روح را بجان مینوش

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

از قدم تا فرق زیبا آمدی

از برای چشم بینا آمدی

کردی از ظاهر بباطن التفات

از دل اندر دیده ما آمدی

آمدی بالذات بر اشیا محیط

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

نمود صبح سعادت ز غیب دیداری

طلوع کرد چو خورشید روی دلداری

بهر چه دیده جان دید روی دلبر را

ندیده ایم جز او هیچ یار و اغیاری

بدیر و صومعه دیدم بچشم او او را

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

روی چو آفتاب و مه داری

زلف و خال چو شب سیه داری

می بری صد هزار دل هر دم

چه شود گر یکی نگهداری

چون تو سلطان کشور حسنی

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

هست گردانید ما را از جهان نیستی

کرد منزل مرغ جان در آشیان نیستی

خانه تن را که قصر پادشاه روح شد

خاک راهی یافتم در آستان نیستی

اعتبارات یقین در نیستی مطلق است

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

گر شبی آنماه با زلف پریشان آمدی

ذره ذره از رخش خورشید تابان آمدی

گر نبودی آدم از آئینه ذات خدا

اینهمه نور و صفا در قلب انسان آمدی

آفتاب روی آنمه گر همی کردی طلوع

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

هر دم بشکل دیگر دید ار مینمائی

روی چو ارغوانرا گلنار مینمائی

گه شاهد شکر لب گه بادهای رنگین

گاهی گلاب باشی گه خار مینمائی

گه یار دوست باشی اندر مقام وحدت

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

ای که منظور و برخود ناظری

روی خود بینی به هرجا بنگری

ما به غیب آورده ایم ایمان بلی

هم تو در غیبی و هم تو حاضری

قوت روح جمله اشیا شدی

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

باد و گیسوی سیاه عنبری

آمدی در صورت پیغمبری

شرح اسماء و صفات خویش را

خوانده‌ای بر جمله از جان آفری

بر همه اسرار غیب الغیب را

[...]

کوهی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode