گنجور

 
کوهی

در فنای فقر دیرینم توئی

ملک و تاج و تخت و زرینم توئی

گر ندارم دین و دنیا باک نیست

خالق هم آن و هم اینم توئی

همچو گل بشکفتم از باد بهار

در چمن چون سرو سیمینم توئی

نون ابروی تو بینم در نظر

روشنی عین چون میمم توئی

گفتمش بعد از همه یادم کنی

گفت کوهی یار پیشینم توئی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode