گنجور

 
کوهی

باد و گیسوی سیاه عنبری

آمدی در صورت پیغمبری

شرح اسماء و صفات خویش را

خوانده‌ای بر جمله از جان آفری

بر همه اسرار غیب الغیب را

کردهٔ روشن چو ماه و مشتری

قبله موجود و واجب آمدی

می‌کنی جان را به جانان رهبری

انبیا و اولیا در راه دین

حلقه در گوش تواند از چاکری

گر نبودی تو نبودی عرش و فرش

نه ملک بودی نه آدم نه پری

کوهیا نعت نبی گفتی به نظم

ختم شد بر تو کمال شاعری