گنجور

 
کوهی

هست گردانید ما را از جهان نیستی

کرد منزل مرغ جان در آشیان نیستی

خانه تن را که قصر پادشاه روح شد

خاک راهی یافتم در آستان نیستی

اعتبارات یقین در نیستی مطلق است

هستی واجب در آید در نهان نیستی

چون مرادت لا بود از گفتن لاریب فیه

گل شکفت از شاخ لا در بوستان نیستی

داده از یکدانه ارزن گفت نحن الزارعون

نعمت هستی او پرکرده جان نیستی

آتش هستی چو غیر خویشتن را پاک سوخت

نه فلک شد بر هوا همچون دخان نیستی

کوهیا گرچه الف شد مبدأ هستی ذات

در معاد خلق لام است ابروان نیستی

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

خیزکاندر دلبری بر عهد و پیمان نیستی

وه که اندر دوستی یکروی و یکسان نیستی

از لبت کس بوسه‌ای نستد کزوجان نستدی

با چنین دندان مرا باری بدندان نیستی

هر نفس جنگی بر آری هر زمانصلحی کنی

[...]

همام تبریزی

گر دلم را اشتیاق روی یاران نیستی

ز آتش دل آب چشمم همچو باران نیستی

ارغوان و سنبل و نرگس کجا رستی ز خاک

در زمین گر روی و موی و چشم خوبان نیستی

سیف فرغانی

ای همه هستی مبر در خود گمان نیستی

ترک سر گیر و بنه پا در جهان نیستی

نیستی نزدیک درویشان ز خود وارستنست

مرگ صورت نیست نزد مانشان نیستی

کردمان و می کورا مسلم کی شود (کذا)

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه