خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۶
ای آینه قدرت بیچون الهینور رخت از طره شب برده سیاهی
خط بر رخ زیبای تو کفرست بر اسلامرخسار و سر زلف تو شرعست و مناهی
آن جسم نه جسمست که روحیست مجسموان روی نه رویست که سریست الهی
در خرمن خورشید زند آه من آتشزان در تو نگیرد که نداری رخ کاهی
هر گه که خرامان شوی ای […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - به مناسبت پیوند مصر و ایران
ای لطف خوشت صیقل آئینهٔ شاهی
روشن دل تو آینهٔ لطف الهی
عالم متغیر، صفتت نامتغیر
دنیا متناهی، هنرت نامتناهی
پروردهٔ آن گوهر پاکی که ز اضداد
بر پایهٔ جاهش نرسد دست تباهی
بر روی مه و مهر کلفهاست ولی نیست
بر صفحهٔ ادراک تو یک نقطه سیاهی
شمشیر کجت واسطهٔ راست شعاری
اخلاق خوشت قاعدهٔ ملک پناهی
ای خسرو شیرین که بود پاک و […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۹
قرآن چه بود مخزن اسرار الهی
گنج حکم و حکمت آن نامتناهی
در صورت الفاظ معانیش کنوزست
وین حرف طلسمیست بر آن گنج الهی
لفظش بقراآت بخوانی و ندانی
معنی وی، ای حاصلت از حرف سیاهی
گلهای معانیش نبویند چو هستند
آن مردم بی علم ستوران گیاهی
بحریست درو گوهر علم و در حکمت
غواص شو و در طلب از بحر نه ماهی
ز اعراب […]

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷ - ماه هنرپیشه
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهییک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردمچون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سردر آرزوی آن که بیابم به تو راهی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتنسرگشته ام ای ماه هنرپیشه پناهی
در فکر […]

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهینه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقه راه و خطا شدکز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبه اشک دل افروزسازم به قطار از عقب قافله راهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکببیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی […]

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
ای روی تو فرخندهترین صنع الهی
در مملکت حسن ترا دعوی شاهی
خورشید بود زیرکلاه تو عجب نیست
گر زانکه کنی دعوی خورشیدکلاهی
خال و خط و زلف و رخ و چشم و مژهٔ تو
بر دعوی حسن رخ تو داده گواهی
خالیست به رخسار تو چون مردمک چشم
روشن کن چشم همه در عین سیاهی
تو ماهی و دلها عزیزست که هرسو
بر […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸
ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی
تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی
آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی
آن نقطه نه خال است که سریست آلهی
رویت به غلامی دلم خط به در آورد
میداد بر آن خط دل من نیز گواهی
تو جان طلبی از من و من بوس چه پرسی
هردم که چه خواهی […]

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - قصیده در پند و اندرز و بی وفایی دنیا
هر چند که دنیاست رَه و ما همه راهی
افتاده مرا زورق هستی به تباهی
پوشیده شب ظلمت گیتی، گهرم را
من چشمهٔ حیوانم و هند است سیاهی
یا هست مضیّق تن و من یوسف زندان
یا خود من و چرخیم به هم، یونس و ماهی
یا انجم سطع فلک و صبح جهانم
از اشک سحرگاهی و از آه پگاهی
انصاف به دیوان […]
