گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷

 

از بهر چه این خر رمه بی‌بند و فسارند؟

یک ذره نسنجند اگر بیست هزارند

گفتن نتوانند، چو گوئی ننیوشند

کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند

ارز سخن خوب خردمندان دانند

[...]

ناصرخسرو
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در تهنیت عید و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند

گوییکه سحرگاه همی خواب گزارند

ماه سه شبه از بر گردن بنگارند

از غالیه، بی‌آنکه همی غالیه دارند

منوچهری
 

سنایی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - ترجیع در مدح تاج‌الدین ابوبکربن محمد

 

ترکان پریوش به دو رخ همچو نگارند

وز ناز به باده چو گل و سرو ببارند

سرمایهٔ عیشند چو بر جام برآیند

پیرایهٔ نازند چو در خدمت یارند

ترکان سپاهی و فروزنده سپاهند

[...]

سنایی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند

بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند

بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند

بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند

بس خاک که از دست تو ریزند بسربر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

نام تو بصد معنی نقّاش نگارند

بر یاد تو و نام تو می جان بسپارند

بر بوی وصال تو همی جان بفشانند

وز وصف تو در دست بجز عجز ندارند

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۳- سورة النجم‏ » النوبة الثالثة

 

نام تو بصد معنی نقاش نگارند

بر یاد تو و نام تو می‌جان بسپارند

میبدی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

عشاق، هوای رخ زیبای تو دارند

زانروی چو منصور همه بر سر دارند

رحم آر به جان و دل این قوم که در عشق

مجروح و دل آزرده و بیمار و نزارند

هیچ است جهان در نظر همت ایشان

[...]

نسیمی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰۴

 

جمعی که دراندیشه آن چشم خمارند

در پرده دل شب همه شب باده گسارند

هر چند که در پرده شرمندنکویان

چون باز نظر دوخته در فکر شکارند

لاغر کن دلها ز سرینهای گرانسنگ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰۵

 

خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند

چون کعبه روان روی به دیوار ندارند

در دامن یارند چو آیینه شب وروز

هر چند گرفتار درین گرد وغبارند

دارند بر این سبز چمن سیر چو پرگار

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

فردا که شهیدان تو در حشر بیارند

فریاد اگر دست شکایت بدر آرند

آیند زبس خیل قتیلت بتظلم

در عرصه محشر دیگرانرا نگذارند

با این همه غوغا چو تو از پرده درآئی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲

 

زد شاهد مشروطه صلا از پی دیدار

تا در قدمش جان گرامی بسپارند

فرض است به عشاق که این باره صنم را

فرخنده شمارند و پسندیده بدارند

این جانوران را بشکن بال و پر و نیش

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode