گنجور

 
صائب تبریزی

خوش وقت گروهی که در اندیشه یارند

چون کعبه روان روی به دیوار ندارند

در دامن یارند چو آیینه شب وروز

هر چند گرفتار درین گرد وغبارند

دارند بر این سبز چمن سیر چو پرگار

هر چند که چون نقطه مرکز به قرارند

گردن نکشند از خط تسلیم به هر حال

گر بر سر تختند وگربرسر دارند

پوشیده به ظاهر نظر خود ز دو عالم

از داغ درون واله آن لاله عذارند

آه است درین باغ نهالی که نشانند

اشک است درین مزرعه تخمی که بکارند

خود را نشمارند ز ارباب بصیرت

با آن که شرر در جگر سنگ شمارند

آسوده ز سیر فلک و گردش چرخند

حیرت زده جلوه مستانه یارند

آیند چو با خویش کم از مور ضعیفند

در بیخبری پشه سیمرغ شکارند

از خرقه پشمینه توان یافت که این جمع

بی دیده بد نافه آهوی تتارند

چون شبنم پاکیزه گهر جسم گدازان

در دامن گلزار به خورشید سوارند

جمعی که به آن گلشن بیرنگ رسیدند

آسوده ز نیرنگ خزانند وبهارند

قانع به شکار خس وخارند ز گوهر

چون موج گروهی که طلبکار کنارند

جمعی که به این نقش ونگارند نظرباز

محروم ز رخساره بی پرده یارند

صائب خبری نیست نهان از دل ایشان

هر چند به ظاهرخبر از خویش ندارند

 
 
 
ناصرخسرو

از بهر چه این خر رمه بی‌بند و فسارند؟

یک ذره نسنجند اگر بیست هزارند

گفتن نتوانند، چو گوئی ننیوشند

کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند

ارز سخن خوب خردمندان دانند

[...]

منوچهری

شبگیر ز گل فاختگان بانگ برآرند

گوییکه سحرگاه همی خواب گزارند

ماه سه شبه از بر گردن بنگارند

از غالیه، بی‌آنکه همی غالیه دارند

سنایی

ترکان پریوش به دو رخ همچو نگارند

وز ناز به باده چو گل و سرو ببارند

سرمایهٔ عیشند چو بر جام برآیند

پیرایهٔ نازند چو در خدمت یارند

ترکان سپاهی و فروزنده سپاهند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند

بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند

بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند

بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند

بس خاک که از دست تو ریزند بسربر

[...]

نسیمی

عشاق، هوای رخ زیبای تو دارند

زانروی چو منصور همه بر سر دارند

رحم آر به جان و دل این قوم که در عشق

مجروح و دل آزرده و بیمار و نزارند

هیچ است جهان در نظر همت ایشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه