گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۶

 

دل انجمن محرم و بیگانه نباشد

جز حیرت ادراک درین خانه نباشد

در ساز فنا راحت عشاق مهیاست

بالین وفا بی‌پر پروانه نباشد

بی‌کسب صفا صید معانی چه خیال است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۰

 

جمعیت از آن دل‌که پریشان تو باشد

معموری آن شوق که ویران تو باشد

عمری‌ست دل خون شده بی‌تاب ‌گدازی‌ست

یارب شود آیینه و حیران تو باشد

صد چرخ توان ریخت ز پرواز غبارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۱

 

ما راکه نفس آینه پرداخته باشد

تدبیر صفا حیرت بی‌ساخته باشد

فرداست که زیر سپر خاک نهانیم

گو تیغ تو هم به سپهر آخته باشد

تسلیم سرشتیم رعونت چه خیال است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۲

 

چشمی‌ که بر آن جلوه نظر داشته باشد

یارب به چه جرات مژه برداشته باشد

هر دل‌که ز زخم تو اثر داشته باشد

صد صبح‌گل فیض به بر داشته باشد

عمری‌ست دکان نفس سوخته‌گرم است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۳

 

محو طلبت گردی اگر داشته باشد

آن سوی جهان عرض سحر داشته باشد

دل آیهٔ فتحی است ز قرآن محبت

زیر و زبر زخمی اگر داشته باشد

از شعلهٔ هم نسبتی لعل تو آب است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۴

 

مشتاق تو گر نامه‌بری داشته باشد

چون اشک هم از خود سفری داشته باشد

از آتش حرمان کف خاکستر داغی‌ست

گر شام امیدم سحری داشته باشد

چون شمع بود سربه دم تیغ سپردن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۵

 

هر کس به رهت چشم تری داشته باشد

در قطره محیط‌ گهری داشته باشد

با ناله چرا این همه از پای درآید

گر کوه ز تمکین کمری داشته باشد

از فخر کند جزو تن خویش چو نرگس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۶

 

از نامه‌ام آن شوخ مکدر شده باشد

مرزاست به حرف فقرا تر شده باشد

دی نالهٔ گم‌کرده اثر منفعلم کرد

این رشته گلوگیر چه گوهر شده باشد

آرایش‌کوس و دهل از خواجه عجب نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۷

 

آنجاکه طلب محوتوکل شده باشد

پیداست چراغان هوس ‌گل شده باشد

این جاه و حشم مایهٔ اقبال طرب نیست

دردسر گل ‌گشته تجمل شده باشد

گر نخل هوس ِ سرکش‌انداز ترقی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰

 

دل خاک سر کوی وفا شد چه بجا شد

سر در ره تیغ تو فدا شد چه بجا شد

اشکم‌ که دلی داشت‌ گره بر سر مژگان

درکوی تو از دیده جدا شد چه بجا شد

ما را به بساطی‌که توچون فتنه نشستی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۱

 

دلدار مقیم دل ما شد چه بجا شد

جایش به همین آینه واشد چه بجا شد

اسرار دهانش به جنون زد ز تبسم

آن ‌پیرهن وهم‌قبا شد چه بجا شد

گرد نفسی چند که در سینه شکستیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

 

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد

اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد

در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند

زان خط‌که غبار ‌نفسش زبر و زبر شد

مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۸

 

دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط‌ نفسم شد

قلقل ‌به ‌لب‌شیشه ‌شکستن ‌جرسم شد

پرواز ضعیفان تب و تاب مژه دارد

بالی نگشودم ‌که نه چاک قفسم شد

فریاد زگیرایی قلاب محبت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۹

 

روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد

آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد

شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد

چشمی که گشودم عرق خجلت من شد

نشکافتم آخر ره تحقیق‌گریبان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۶

 

عید است غبار سر راه تو توان شد

قربانی قربان نگاه تو توان شد

امید شهید دم شمشیر غروری‌ست

بسمل ز خم طرف ‌کلاه تو توان شد

باید همه تن دل شد و آشفت و جنون‌کرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۳

 

آهی به هوا چتر زد و چرخ برین‌ شد

داغی به غبار الم آسود و زمین شد

بشکست طلسم دل و زد کوس محبت

پاشید غبار نفس و آه حزین شد

نظاره به صورت زد و نیرنگ‌ کمان ریخت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۴

 

شب حسرت دیدار توام دام ‌کمین شد

هر ذره ز اجزای من آیینه‌نگین شد

خاکستر از اخگر چقدر شور برآورد

دل سف‌رخت به رنگی‌که‌کبابم نمکین شد

عبرتکدهٔ دهر ز بس خصم تسلی است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۵

 

زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد

از گاو فلک صبح مگر شیر بدوشد

آربش‌کر و فر دونان همه پوچ‌ست

زان پوست مجو مغز که از آبله جوشد

تحقیق ز تمثال چه‌گل دسته نماید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۹

 

نتوان به تلاش از غم اسباب برآمد

گوهر چه نفس سوخت ‌که از آب برآمد

غافل نتوان بود به خمخانهٔ توفیق

ز آن جوش‌ که دردی ز می ناب برآمد

خواه انجمن‌آرا شد و خواه آینه پرداخت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰

 

عالم همه زین میکده بیهوش برآمد

چون باده ز خم بیخبر از جوش برآمد

چندانکه گشودیم سر دیگ تسلی

سرپوش دگر از ته سرپوش برآمد

حرفی به زبان آمده صد جلدکتاب‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۳
sunny dark_mode