جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد
معموری آن شوق که ویران تو باشد
عمریست دل خون شده بیتاب گدازیست
یارب شود آیینه و حیران تو باشد
صد چرخ توان ریخت ز پرواز غبارم
آن روزکه در سایهٔ دامان تو باشد
داغمکه چرا پیکر من سایه نگردید
تا در قدم سرو خرامان تو باشد
عشاق بهار چمنستان خیالند
پوشیدگی آیینه عریان تو باشد
هر نقش قدم خمکده عالم نازیست
هرجا اثر لغزش مستان تو باشد
نظاره ز کونین به کونین نپرداخت
پیداست که حیران تو حیران تو باشد
مپسند که دل در تپش یأس بمیرد
قربان تو قربان تو قربان تو باشد
سر جوش تبسمکده ناز بهار است
چینیکه شکنپرور دامان تو باشد
در دل تپشی می خلد از شبههٔ هستی
یاربکه نفس جنبش مژگان تو باشد
بیدل سخنت نیست جز انشای تحیر
کو آینه تا صفحهٔ دیوان تو باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مجموع درونی که پریشان تو باشد
آزاد اسیری که به زندان تو باشد
دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟
زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد
من همدم بادم گه و بیگاه که با باد
[...]
آن دیده نباشد که نه حیران تو باشد
وان دل نبود کاو نه به زندان تو باشد
گر بر سر من حکم کنی رای صوابست
آن سر چه کنم گرنه به فرمان تو باشد
در عید رخت کرده فدا جان جهانیست
[...]
شکر خجل از خنده پنهان توباشد
دستور بلا عامل دیوان تو باشد
خونها همه از خنجر مژگان تو ریزد
دلها همه در زلف پریشان تو باشد
جان بسکه سپردند به پیکان تو عشاق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.