بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۷
فریاد که در عالم تحقیق کسی نیست
یک خانهٔ عنقاست که آنجا مگسی نیست
با عقل چه جوشیمکه جز وهم ندارد
از عشق چه لافیم که بیش از هوسی نیست
گر دل بتپد غیر نفس کیست رفیقش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۸
سرو چمن دل الف شعلهٔ آهیست
سرسبزی این مزرعه را برق گیاهیست
بیجرأت بینش نتوان محو تو گشتن
سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست
کی سد ره اشک شود، دامن رنگم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۱
برگ طربم عشرت بیبرگ و نواییست
چون آبله بالیدنم از تنگقباییست
در قافلهٔ بی جرس مقصد تسلیم
بیطاقتی نبض طلب هرزهدراییست
کو شور جنونیکه اسیران ادب را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۸
زان خوشهکه میناگری باغ عنب داشت
هر دانه پریخانه ی بازار حلب داشت
خورشید پس از رفع سحر پرده دری کرد
تاگرد نفس کم نشد این آینه شب داشت
یکتاییاش افسون ادب خواند بر اظهار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹
امشب که به دل حسرت دیدارکمین داشت
هر عضو چو شمعم نگهی بازپسین داشت
کس وحشتت از اسباب تعلق نپسندید
دامن نشکستن چقدر چین جبین داشت
از وهم مپرسید که اندیشهٔ هستی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱
آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت
واکردن مژگان چراغم سحری داشت
خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد
بالین منگم شده آرام پری داشت
چشمی به تحیرکدهٔ دل نگشودیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۷
بیروی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت
چشمیستکه باید به در آرد به سرانگشت
چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم
تا چند نفس ناله شمارد به سرانگشت
شادمکه به زحمتکدهٔ عالم تدبیر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۹
دی حرف خرامش به لبم بالگشا رفت
دل در بر من بود ندانم به کجا رفت
خودداریو پابوس خیالش چه خیال است
میبایدم از دست خود آنجا چو حنا رفت
ما و گل این باغ به هم ساخته بودیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۵
صبح از دل چاککه دراین باغ سخن رفت
کز جوش گل و لاله قیامت به چمن رفت
آن مطلب نایابکه هرگز نتوان یافت
دامان گلی بود که دوش از کف من رفت
با بخت سیه، یاد شب عید ندارم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۲
بیمغزی و داری به من سوخته جان بحث
ای پنبه مکن هرزه به آتشنفسان بحث
از یک نفس است این همه شور من و مایت
بریک رگگردن چقدر چیده دکان بحث
با چرخ دلیری بود اسباب ندامت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۳
خواریست بهر کج منش از راستروان بحث
بر خاک فتد تیر چو گیرد بهکمان بحث
گویایی آیینه بس است از لب حیرت
حیف است شود جوهر روشن گهران بحث
تمکین چقدر خفت دل میکشد اینجا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۸
عمریست سرشکی نزد از دیدهٔ تر موج
این بحر نهان کرد در آغوش گهر موج
تحریک نفس آفت دلهای خموش است
بر کشتی ما اره بود جنبش هر موج
دانا ثمر حادثه را سهل نگیرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۹
عمریستکه در حسرت آن لعلگهر موج
دل میزندم بر مژه از خون جگر موج
گر شوخی زلفت فکند سایه به دریا
از آب روان دسته کند سنبل تر موج
در حسرتآن طره شبگون عجبی نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۳
جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ
ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر
با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ
مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۴
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عالم همه افسانهٔ ما دارد و ما هیچ
زیر و بم وهم است چه گفتن چه شنیدن
توفان صداییم در این ساز و صدا هیچ
سرتاسر آفاق یک آغوش عدم داشت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۴
گر بیتو نگه را به تماشا هوس افتاد
بر هرچه گشودم مژه در دیده خس افتاد
از بخت سیه چاره ندارم چه توان کرد
چون زلف به آشفتگیام دسترس افتاد
در گریه تنکمایهتر از من دگری نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۹
شوق تو به مشت پرم آتش زد و سر داد
پرواز من آیینهٔ امکان به شرر داد
از یک مژه شوقی که به آن جلوه گشودم
بر هر بن مو حیرتم آغوش دگر داد
صد چاک زد آیینه ز جوهر به گرببان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۴
دل تا بهکیام جز پی آزار نگردد
ظلم است گر این آبله هموار نگردد
عمریست به تسلیم دوتایم چه توانکرد
بر دوش کسی نام نفس بار نگردد
بند لب عاشق نشود مهرخموشی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۳
کس طاقت آن لمعهٔ رخسار ندارد
آیینه همین است که دلدار ندارد
سحرست چه گویم که شود باور فطرت
من کارگه اویم و او کار ندارد
گرداندن اوراق نفس درس محالست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰
خامشنفسی خفت گوینده ندارد
لبهای ز هم واشده جز خنده ندارد
پرواز رسایی که بنازیم به جهدش
چون رنگ به غیر از پر برکنده ندارد
خواهی به عدم غوطه زن و خواه به هستی
[...]