گنجور

 
بیدل دهلوی

عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ

عالم همه افسانهٔ ما دارد و ما هیچ

زیر و بم وهم است چه‌ گفتن چه شنیدن

توفان صداییم در این ساز و صدا هیچ

سرتاسر آفاق یک آغوش عدم داشت

جز هیچ نگنجید دراین تنگ فضا هیچ

زین‌کسوت عبرت‌ که معمای حباب است

آخرنگشودیم بجزبند قبا هیچ

دی قطرهٔ من در طلب بحر جنون کرد

گفتند بر این مایه برو پوچ و بیا هیچ

ما را چه خیال است به آن جلوه رسیدن

اوهستی و ما نیستی او جمله وما هیچ

یارب به چه سرمایه‌ کشم دامن نازش

دستم‌که ندارد به صد امید دعا هیچ

چون صفر نه با نقطه‌ام ایماست نه با خط

ناموس حساب عدمم در همه جا هیچ

موهومی من چون دهنش نام ندارد

گر ازتو بپرسند بگو نام خدا هیچ

آبم ز خجالت چه غرور و چه تعین

بیدل مطلب جز عرق از شخص حیا هیچ

 
 
 
نظیری نیشابوری

ای کعبه که گردت ننشیند به صفا هیچ

جایی که عطای تو بود کفر و خطا هیچ

نرخ نظر حسن قبول تو بلند است

ریزیم دل ار بر سر دل تا به سما هیچ

با قهر تو علت نه و با مهر بهانه

[...]

اسیر شهرستانی

لطف سخن و تازگی لفظ و ادا هیچ

بیتابی ما حیرت ما شکوه ما هیچ

از حال خود آیا چه دهم درد سر تو

جز اینکه مکرر بنویسم دو سه جا هیچ

مضمون کتابت بود آشفته غبارم

[...]

بیدل دهلوی

جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ

ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ

دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر

با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ

مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت

[...]

حزین لاهیجی

ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ

آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟

از منتم آزاد، به عشق تو که دارم

دردی که نیفتد سر و کارش به دوا هیچ

نه کفر پذیرد سر زلف تو نه اسلام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه